شصت یک رابعه و خامسه خود تقسیم شده است بشصت سادسه. ج، خوامس، پنجم: والخامسه ان لعنه اﷲ علیه اًن کان من الکاذبین. (قرآن 7/24). والخامسه ان غضب اﷲ علیها اًن کان من الصادقین. (قرآن 9/24)
شصت یک رابعه و خامسه خود تقسیم شده است بشصت سادسه. ج، خوامس، پنجم: والخامسه ان لعنه اﷲ علیه اًن کان من الکاذبین. (قرآن 7/24). والخامسه ان غضب اﷲ علیها اًن کان من الصادقین. (قرآن 9/24)
چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند قلم در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد نخ ابریشمی توده برای مثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار (عسجدی - ۴۵)، برای مثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
چربی شیر خام که به طور طبیعی یا با ماشین خامه گیری از شیر می گیرند قلم در علم زیست شناسی بخشی از مادگی گل که میان کلاله و تخمدان قرار دارد نخ ابریشمی توده برای مِثال تا هست خامه خامه به هر بادیه ز ریگ / و ز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار (عسجدی - ۴۵)، برای مِثال نشسته به صد خشم بر «خامهای» / گرفته در انگشت خود خامهای (ابوشکور بلخی - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
مؤنث شامس بمعنی آفتاب گیریا آفتاب دار: ابن بیطار در ذیل انثلیس گوید و ینبت (انثلیس) فی اماکن سبخه شامسه. (ابن بیطار ج 1 ص 58)، آن زن که نظری بمرد نکند و مرد را بطمع در خود برنینگیزد. ج، شموس. (از تاج العروس)
مؤنث شامس بمعنی آفتاب گیریا آفتاب دار: ابن بیطار در ذیل انثلیس گوید و ینبت (انثلیس) فی اماکن سبخه شامسه. (ابن بیطار ج 1 ص 58)، آن زن که نظری بمرد نکند و مرد را بطمع در خود برنینگیزد. ج، شموس. (از تاج العروس)
نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111) ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامه آن را مشروب میکرده است. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
نهری است که از آبادانیهای اطراف بخارا میگذشت و روستاهای بسیار را سیراب میکرد و شهری بنام خامه را مشروب مینمود. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111) ناحیه ای در اطراف بخارا که نهر خامه آن را مشروب میکرده است. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 تألیف سعید نفیسی ص 111)
قلم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: ’مشکبار، مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعلۀ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر’. و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: ’طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت’: چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژۀ من بخون دیده خضاب. خسروانی. برادران منازین سپس سیه مکنید بمدح خواجۀ ختلان بجشنها خامه. منجیک. بیاورد خاقان هم آنگه دبیر ابا خامه و مشک و چینی حریر. فردوسی. نخستین که برنامه بنهاد دست بعنبر سر خامه را کرد پست. فردوسی. ز اختر بجویید و پاسخ دهید سر خامه بر نقش فرخ نهید. فردوسی. براند بر او سر بسر خامه را. فردوسی. شب تیره فرمود تا شد دبیر سر خامه را کرد پیکان تیر. فردوسی. دشمنت را بریده زبان و بریده سر زآن خامۀ بریده سر دو زبان کند. مسعودسعد. مدحهای تو بارم از خامه شکرهای تو خوانم از دفتر. مسعودسعد. حساب ملک جهان گرچه زیر خامۀ اوست برون شده ست هنرهای او ز حد حساب. امیرمعزی. چون خامه منم عشق ترا بسته میان راز تو چو نامه کرده در دل پنهان تو باز بصحبت من ای جان جهان چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان. عبدالواسع جبلی. بسان خامۀ تو شد عزیز در دستت هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان. عبدالواسع جبلی. ز نقش خامۀ آن صدر و نقش نامۀ او بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء. خاقانی. شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خامۀمصری شهاب. خاقانی. رواست گو ید بیضای موسویست دوات که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند. خاقانی. ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم. خاقانی. اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). دختر چو بکف گرفت خامه ارسال کند جواب نامه. نظامی. کز سر آن خامه که خاریده اند. نظامی. بنزد شاه عالم نامه آورد که گویی نافه یی از خامه آورد. نظامی. در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار خامۀ نقاش فکرت را بیاد وصل یار. سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری). از خامۀ کمالت یک نم هزار دریا وز نامۀ جلالت یک نم هزار مخبر. بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری). رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای. اثر (از آنندراج). تا در حضور او کند آغاز گفتگو آمد ز نخل خامۀ گل مطلبی ببار. اثر (از آنندراج). من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار. اثر (ازآنندراج). ز بس بلند شده ست آرزوبه فیض خیال بساق عرش رسیده ست شاخ خامۀ ما. خان آرزو (از آنندراج). اگر کلام نه از آسمان فرودآید چرا بهر سخنی خامه در سجود آید. صائب (از فرهنگ ضیاء). - خامۀ ازل، قلم تقدیر. (ناظم الاطباء). - خامۀ زرین، قلم طلا. (ناظم الاطباء). - ، خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء). - خامۀ سحرساز، قلم افسونگر. (ناظم الاطباء). - خامۀ گوهرنثار، نویسندۀ فصیح و ظریف. (ناظم الاطباء). ، هر توده را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :... و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشد بن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونۀ پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده... (ترجمه طبری بلعمی). خودنمایی به آب وجامه مکن بوش بر اهل شوق خامه مکن. اوحدی. ، تودۀ ریگ. تل ریگ. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) : نشسته بصد فکر بر خامه یی گرفته در انگشت خود خامه یی. ابوشکوربلخی. کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو اسب تو کرده ست بر هر خامۀ ریگی صهیل. فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453). تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار. عسجدی. کرده از خلق دشمنان چو سحاب خامۀ ریگ را ز خون سیراب. سنائی. روان شد ریگ همچون موج دریا سر هر خامه بگذشت از ثریا. حکیم نزاری قهستانی. ، رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است. مقابل سرشیر. رویه یی که بر شیر جوشانده بندد. (حاشیۀ دکترمعین بر برهان قاطع). چربو که بر سر شیر نجوشیده آید. مقابل سرشیر. چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن. (ناظم الاطباء). - خامۀ بستنی، خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد. - ، خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند. - نان خامه یی، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند. ، مرکب. مداد، صراحی گردن دراز، چیز یک رنگ، ابریشم. نخ کم تاب، چادر و خیمه ای که از موی بز سازند. (ناظم الاطباء) ، شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند، رشتۀ باریکی است که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله. (از گیاه شناسی ثابتی ص 418) ، شاخ تر و نازک. (مهذب الاسماء) ، کشت تازه برآمده بر ساق، بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازۀ آن، ترب. (منتهی الارب). فجله. (اقرب الموارد). ج، خام
قلم. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء). نی تحریر (ناظم الاطباء). کِلک. صاحب فرهنگ آنندراج کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: ’مشکبار، مشکبوی، مشک سود، مشک فشان، مشکین رقم، نافه گشای، پریشان رقم، معجزرقم، سحرآفرین، صورت آفرین، معنی آفرین، دانشور، نکته سنج. سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان، شیرین زبان، شعلۀ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال، سیه مست، جادواثر’. و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: ’طوطی، طاووس، کبک، بوقلمون، نخل، شاخ، جوی، کوچه، شمع، انگشت’: چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش کنون شود مژۀ من بخون دیده خضاب. خسروانی. برادران منازین سپس سیه مکنید بمدح خواجۀ ختلان بجشنها خامه. منجیک. بیاورد خاقان هم آنگه دبیر ابا خامه و مشک و چینی حریر. فردوسی. نخستین که برنامه بنهاد دست بعنبر سر خامه را کرد پست. فردوسی. ز اختر بجویید و پاسخ دهید سر خامه بر نقش فرخ نهید. فردوسی. براند بر او سر بسر خامه را. فردوسی. شب تیره فرمود تا شد دبیر سر خامه را کرد پیکان تیر. فردوسی. دشمنت را بریده زبان و بریده سر زآن خامۀ بریده سر دو زبان کند. مسعودسعد. مدحهای تو بارم از خامه شکرهای تو خوانم از دفتر. مسعودسعد. حساب ملک جهان گرچه زیر خامۀ اوست برون شده ست هنرهای او ز حد حساب. امیرمعزی. چون خامه منم عشق ترا بسته میان راز تو چو نامه کرده در دل پنهان تو باز بصحبت من ای جان جهان چو نامه دورویی و چو خامه دوزبان. عبدالواسع جبلی. بسان خامۀ تو شد عزیز در دستت هر آنکه بست چو خامه بخدمت تو میان. عبدالواسع جبلی. ز نقش خامۀ آن صدر و نقش نامۀ او بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء. خاقانی. شاه عراقین طراز کز پی توقیع او کاغذ شامیست صبح خامۀمصری شهاب. خاقانی. رواست گو ید بیضای موسویست دوات که خامه نیز به ثعبان درفشان ماند. خاقانی. ما راست مرا خامه هم مهره و هم زهرش بر گنج هنر وقف است این مار که من دارم. خاقانی. اقلام کتاب و خامه های نقاشان از تحسین و تزیین آن نقوش عاجز آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). دختر چو بکف گرفت خامه ارسال کند جواب نامه. نظامی. کز سر آن خامه که خاریده اند. نظامی. بنزد شاه عالم نامه آورد که گویی نافه یی از خامه آورد. نظامی. در نگارستان معنی تازه گردم جان بکار خامۀ نقاش فکرت را بیاد وصل یار. سیف اسفرنگ (از فرهنگ جهانگیری). از خامۀ کمالت یک نم هزار دریا وز نامۀ جلالت یک نم هزار مخبر. بدرشاشی (از شرفنامۀ منیری). رسیده است ز بس کار بستگی بنهایت گره شده ست بر انگشت خامه پره گشای. اثر (از آنندراج). تا در حضور او کند آغاز گفتگو آمد ز نخل خامۀ گل مطلبی ببار. اثر (از آنندراج). من که میکردم مدام از شکوه منع دیگران آمد آخر از نهال خامه ام این گل ببار. اثر (ازآنندراج). ز بس بلند شده ست آرزوبه فیض خیال بساق عرش رسیده ست شاخ خامۀ ما. خان آرزو (از آنندراج). اگر کلام نه از آسمان فرودآید چرا بهر سخنی خامه در سجود آید. صائب (از فرهنگ ضیاء). - خامۀ ازل، قلم تقدیر. (ناظم الاطباء). - خامۀ زرین، قلم طلا. (ناظم الاطباء). - ، خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء). - خامۀ سحرساز، قلم افسونگر. (ناظم الاطباء). - خامۀ گوهرنثار، نویسندۀ فصیح و ظریف. (ناظم الاطباء). ، هر توده را گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :... و هم بدان کناره که بودند سنگی دیدند بزرگ خامه، اندر بوی کنده و این مرشد بن شدادبن عادبن عملیق را بر تختی خوابانیده بدانگونۀ پدرش و بر بالین او نیز یک لوحی بوده از زر خام و این بیت ها در وی اندر کنده... (ترجمه طبری بلعمی). خودنمایی به آب وجامه مکن بوش بر اهل شوق خامه مکن. اوحدی. ، تودۀ ریگ. تل ریگ. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ اوبهی) : نشسته بصد فکر بر خامه یی گرفته در انگشت خود خامه یی. ابوشکوربلخی. کوس تو کرده ست بر هر دامن کوهی غریو اسب تو کرده ست بر هر خامۀ ریگی صهیل. فرخی (دیوان چ دبیر سیاقی ص 453). تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار. عسجدی. کرده از خلق دشمنان چو سحاب خامۀ ریگ را ز خون سیراب. سنائی. روان شد ریگ همچون موج دریا سر هر خامه بگذشت از ثریا. حکیم نزاری قهستانی. ، رویه یی که بر شیر خام بندد و لذید است. مقابل سرشیر. رویه یی که بر شیر جوشانده بندد. (حاشیۀ دکترمعین بر برهان قاطع). چربو که بر سر شیر نجوشیده آید. مقابل سرشیر. چربشی که بر روی شیر بندد بدون گرم کردن آن. (ناظم الاطباء). - خامۀ بستنی، خامه یی که در ظرف بستنی زنی کنند تا با بستنی بهم فسرده گردد. - ، خامه یی که روی بستنی در ظرفهای بستنی خوری ریزند. - نان خامه یی، قسمی شیرینی که در آن خامه کنند. ، مرکب. مداد، صراحی گردن دراز، چیز یک رنگ، ابریشم. نخ کم تاب، چادر و خیمه ای که از موی بز سازند. (ناظم الاطباء) ، شاخی که از درخت بریده و در زمین نشانند، رشتۀ باریکی است که در بالای تخمدان گیاه قرار دارد و انتهای آن قطور و مسطح است بنام کلاله. (از گیاه شناسی ثابتی ص 418) ، شاخ تر و نازک. (مهذب الاسماء) ، کشت تازه برآمده بر ساق، بندی از کشت تازه و تر یا درخت تازۀ آن، تُرُب. (منتهی الارب). فجله. (اقرب الموارد). ج، خام
حس لامسه، یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسۀ منبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن
حس لامسه، یکی از حواس پنجگانه. قوه و حاسۀ مُنبئه در پوست حیوان و آن تمیز کند میان سرد و گرم و خشک و تر و سخت و نرم و زبر و لغزان. حسی در همه اعضای حیوان و انسان که نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی وگرانی و سبکی و امثال آن را بدان ادراک کند و این حس در سر انگشتان آدمی بیشتر باشد. قوتی در جلد بدن که به بسودن چیزی ادراک سختی و نرمی آن چیز میکند. (غیاث). قوتی که بدان جمیع کیفیات شی ٔ لمس شده را ادراک کند از قبیل نرمی و زبری و گرمی و سردی. رطوبت و یبوست صلابت و لینت و ثقل و خفت. لمس. بساوش. ببساوش. بساوائی. ببسودن. مجش. برماس. پرواس. فعل برمجیدن
و بصورتهای آخمسه، آخسمه و اخمشه نیز آورده اند. شرابی است مثل بکنی که از ارزن و جو سازند. (مؤید الفضلاء). بوزه را گویند و آن شرابی باشد که ازآرد ارزن و جو و امثال آن سازند. (برهان). آب جو.
و بصورتهای آخمسه، آخسمه و اخمشه نیز آورده اند. شرابی است مثل بکنی که از ارزن و جو سازند. (مؤید الفضلاء). بوزه را گویند و آن شرابی باشد که ازآرد ارزن و جو و امثال آن سازند. (برهان). آب جو.
جمع واژۀ خمیس، نیز موضعی است بسرزمین عرب. ابوعبداﷲ محمد بن المعلی بن عبداﷲ الازدی در شرح شعر تمیم بن مقبل گوید اخمیم موضعی است پست وقومی از عنزه در آنجا فرودآمدند. (معجم البلدان)
جَمعِ واژۀ خمیس، نیز موضعی است بسرزمین عرب. ابوعبداﷲ محمد بن المعلی بن عبداﷲ الازدی در شرح شعر تمیم بن مقبل گوید اخمیم موضعی است پست وقومی از عنزه در آنجا فرودآمدند. (معجم البلدان)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دوایی است که آن را شتیره گویند و عربان شیطرج خوانند و آن گرم و خشک است در آخر درجۀ دوم. (برهان قاطع) (آنندراج). شتیره. شاهتره. (ناظم الاطباء). شیطرج. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). شیطرج شامی. رجوع به شاهتره شود
دوایی است که آن را شتیره گویند و عربان شیطرج خوانند و آن گرم و خشک است در آخر درجۀ دوم. (برهان قاطع) (آنندراج). شتیره. شاهتره. (ناظم الاطباء). شیطرج. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). شیطرج شامی. رجوع به شاهتره شود