جدول جو
جدول جو

معنی خالی - جستجوی لغت در جدول جو

خالی
مقابل پر، تهی، جای تهی، خلوت، کنایه از دور، برکنار، کنایه از تنها، کنایه از بدون همراهی چیز دیگر
تصویری از خالی
تصویر خالی
فرهنگ فارسی عمید
خالی
(نِ رَ وَ دَ)
تنها: امیر بر خضرا رفت و خواجه بطارم دیوان بنشست خالی و استادم را بخواند، (تاریخ بیهقی)، امیر برخاست و فرود سرای رفت ونشاط شراب کردی خالی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406)
لغت نامه دهخدا
خالی
گلیم بزرگ و منقش و پرزدار که در این زمان قالی گویند، دایی و خالو، پوشاک، جامه، لباس، کمان ابرو، لواو علم و رایت، شعله، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خالی
حسن بیک، وی از شعرای دربار جهانگیر پادشاه هندوستان بوده است، وفاتش بسال 1021 هجری قمری اتفاق افتاد و این بیت او راست:
عشق خوبان وفاکیش ندارد سودی
سر آن شوخ بگردم که جفاکیش بود،
(قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2019)
لغت نامه دهخدا
خالی
تهی، مقابل پر، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385) (فرهنگ نظام)، پرداخته، خلو، (منتهی الارب) (دهار)، خلّی، (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)، صفر، صفر، صفر، عرو، (منتهی الارب) :
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر،
عمارۀ مروزی،
برو آفرین کرد خسرو به مهر
که جاوید بادا بکامت سپهر
همان نیمروز از تو خالی مباد
که چون تو ندیده ست گیتی بیاد،
فردوسی،
سگالش بکردند زینسان بهم
دل پهلوان گشت خالی ز غم،
فردوسی،
نیست جائی ز ذکر من خالی
گرچه شهری است یا بیابانی است،
مسعودسعد،
نقصان نکنم که در هنر بحرم
خالی نشوم که در ادب کانم،
مسعودسعد،
بسان کوره و چشمه عدوت را دل و چشم
مباد خالی لیل و نهار از آتش و آب،
مسعودسعد،
نشاید که ملک بدین سبب مکان خویش خالی گذارد، (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی)،
همه روز آرزوی تست در او
همه شب خالی از خیال تو نیست،
خاقانی،
یکایک هرچه میدانم سر و پای
بگویم با تو گر خالی بود جای،
نظامی،
چو خالی دید میدان آن سخندان
درافکند از سخن گویی بمیدان،
نظامی،
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی
وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی،
حافظ،
این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفّی از آن تو،
وحشی،
- امثال:
سبوی خالی را به سبوی پر مزن، با وضع تهی و شکم گرسنه با فارغ بالها هم نشینی مکن یا درمیاویز،
سبوی خالی را قد سبوی پر بزن، با وضع تهی خود با فارغ بالها درآویز یا هم نشینی کن شاید نصیبی بری،
مشک خالی و پرهیز آب ؟!، یعنی با مشک خالی دیگر پرهیز آب نباید گفت، و چون گفته شود باعث تعجب است، این مثل در جایی استعمال میشود که فاقد شیئی تظاهر بداشتن آن کند، نظیر: شکم خالی و گوز فندقی،
- اطاق خالی، اطاقی که بی سکنه است و در اصطلاح تهرانی ها اطاقی است که مستأجر ندارد،
- تفنگ خالی، تفنگ غیر پر، تفنگ بی فشنگ،
- امثال:
از تفنگ خالی دو نفر میترسند،
- حیاط خالی، حیاط بی سکنه، حیاطی که مستأجر ندارد،
- جاخالی و جاخالی پای ... رفتن، چون کسی بسفر رود ملاقاتی را که دوستان و آشنایان او برای اظهار مهر و دلداری از نزدیکانش میکنند، ’جاخالی و جاخالی پای ... رفتن’ نامند،
- جای خالی، جای خلوت، جای مخلّی:
از چارچیز مگذر گر عاقلی و زیرک
امن و شراب بیغش معشوق و جای خالی،
حافظ،
-، در اصطلاح توپ بازان مکان بازیگر وقتی که بازیگر آن را ترک کرده باشد،
- جای خالی کردن، این مصدر در موردی بکار میرود که کشتی گیر یا مشت باز از جلو حریف در می رود تا حملۀ حریف بی نتیجه ماند، و اگر ممکن هم شود حریف خود نیز به زمین آید، و همچنین در وقت گلاویز شدن و نزاع دو طرف این مصدر نیز بهمین معنی استعمال میشود،
- خالی از اغراق، بدون اغراق، (فرهنگ رازی ص 51)،
- خالی از معنی، بدون معنی، بی معنی:
در میان صومعه سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم،
سعدی (بدایع)،
- خانه خالی، خانه بی سکنۀ آن:
ملحد گرسنه در خانه خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان بگریزد،
سعدی (گلستان)،
- دیگ خالی، دیگ تهی،
- شاش خالی، بول (بزبان اطفال)،
- شکم خالی، شکم گرسنه: از شکم خالی چه قوت آیدو از دست تهی چه مروت ؟ (سعدی گلستان)،
-، آنکه شکمش تهی از غذا باشد، بی غذا:
شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد،
؟
- ظرف خالی، ظرف بی مظروف،
- گوشۀ خالی،گوشۀ تهی از یار و اغیار:
در خزیدم بگوشه ای خالی
فرض ایزد گزاردم حالی،
نظامی،
- نان خالی، نان بی قاتق، نان بی نانخورش، نان تهی، نان پتی، قفار،
، مرد بی زن، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، عزب، (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، زن بی شوهر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، عزبه، (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، آنکه درو کند و برکند گیاه تر را، ج، خالون، خالین، نامزروع، غیر مسکون: دشت خالی، زمین خالی، صحرای خالی، بیابان خشک و خالی، صاف، بی آمیزش، محض، خالص، (ناظم الاطباء)، غیرمخلوط، ناممزوج:
بتاریکی دهد مژده همیشه روشنائیمان
که ازدشوارها هرگز نباشد خالی آسانها،
ناصرخسرو،
نصیحت چو خالی بود از غرض
چو داروی تلخ است و دفع مرض،
سعدی (بوستان)،
، آزاد، رها، (ناظم الاطباء)، مجوف، میان تهی:
چند زدن چون نی خالی خروش،
امیرخسرودهلوی،
، معطّل، بیکار، (ناظم الاطباء)، بلاشاغل، مهمل، بلامدعی، بی مدّعی، بری، (اقرب الموارد) (تاج العروس) (المنجد)، بی بار، چون: مگر شتر خالی نمیرود؟، زمان گذشته
لغت نامه دهخدا
خالی
تهی، تنها، یکه
تصویری از خالی
تصویر خالی
فرهنگ لغت هوشیار
خالی
تهی، آزاد، رها
تصویری از خالی
تصویر خالی
فرهنگ فارسی معین
خالی
تهی، ونگ
تصویری از خالی
تصویر خالی
فرهنگ واژه فارسی سره
خالی
پوچ، پوک، تهی
متضاد: پر، سرشار، تخلیه، آزاد، رها
متضاد: اشغال، بی سکنه، بلاتصدی، بلامتصدی، بری، عاری، فارغ، صرف، محض، خلوت، خلوتگاه
متضاد: شلوغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خالی
شاغرٌ
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به عربی
خالی
Empty, Blank, Null, Vacant
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خالی
vide, nul
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خالی
vuoto, nullo
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خالی
خالی , خالی
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به اردو
خالی
пустой , нулевой
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به روسی
خالی
leer, null
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به آلمانی
خالی
порожній
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خالی
pusty, null
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به لهستانی
خالی
空白的 , 空的
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به چینی
خالی
توخالی، خالی
دیکشنری اردو به فارسی
خالی
খালি , খালি , শূন্য
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به بنگالی
خالی
vacío, nulo
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خالی
tupu, bure
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خالی
boş, geçersiz
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خالی
빈 , 무효의
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به کره ای
خالی
空白 , 空の , 無効な
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خالی
ריק , בטל , ריק
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به عبری
خالی
vazio, nulo
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خالی
kosong, nol
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خالی
ว่างเปล่า , ว่าง , ศูนย์
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به تایلندی
خالی
leeg, null
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به هلندی
خالی
खाली , शून्य
تصویری از خالی
تصویر خالی
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالیه
تصویر خالیه
گذشته، ماضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
زن بی کار و بی عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
((لِ یَ))
گذشته، قدیم
فرهنگ فارسی معین