جدول جو
جدول جو

معنی خالقه - جستجوی لغت در جدول جو

خالقه
(قِ)
تلفظ ترکی نام مردمانی است که در نواحی شمالی مغولستان از ژونگاری تا خنگام مستقر میباشند. این مردمان بسیار کوتاه قد و واجد شرایط نژاد زردند (موهای سیاه و خاکستری، ریش کم و تنگ، جمجمۀ کوتاه، صورت پهن و صاف و لبان خیلی کلفت) و بصورت چادرنشینی روزگار میگذرانند. حکومت آنها با کشور چین و لباسهایشان لباس مردمان چین و مذهبشان مذهب بودائی است
لغت نامه دهخدا
خالقه
(قَ)
نام نهری است در ’دکاترینوسلاو’ واقع در جنوب روسیه. بسال 1223 میلادی روسها بر ساحل این رود مغلوب شدند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2018)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خالده
تصویر خالده
(دخترانه)
مؤنث خالد، پاینده، جاوید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلاقه
تصویر خلاقه
آفریننده، آفریدگار، خلق کننده، خالق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
گذشته، ماضی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
تأنیث خالی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن بیکار و بی عمل. (ناظم الاطباء) ، گذشته. غابر. ماضی. منه: قرون خالیه، امم خالیه، ایام خالیه. کلواواشربوا هنیئاً بما اسلفتم فی الایام الخالیه. (قرآن 25/69). تا بر سنن ملوک ماضیه همی رود و رعایا را برقرار قرون خالیه همی دارد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی). در عهود ماضیه و امم خالیه. (سندبادنامه ص 299)
رجوع به خالیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام طایفه ای از عشایر کرد که در اطراف جبال مقیمند و از نسل مضربن نزار هستند. (از تاریخ کرد رشید یاسمی ص 111)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 58 هزارگزی شمال باختری مشهد و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مشهد به قوچان. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل، 38 تن سکنه دارد که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی و کردی است. آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و سیب زمینی و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و مالداری است. راه این ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لِ بَ)
زن فریبنده. مؤنث خالب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ قَهْ)
مخفف خانقاه. (شرفنامۀ منیری). ج، خوانق، خوانیق. رجوع به خانقاه شود:
خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین
ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم.
خاقانی.
خانقه جای تو و خانه می جای من است
پیر سجاده ترا داده و زنار مرا.
خاقانی.
لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پردود و گرد.
مولوی.
شوری ز وصف روی تو در خانقه فتاد
صوفی طریق خانه خمار برگرفت.
سعدی (بدایع).
برون نمیرود از خانقه یکی هشیار
که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند.
سعدی (طیبات).
مشعله ای برفروخت پرتو خورشید عشق
خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت.
سعدی (طیبات).
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم.
حافظ.
بر سر بام خانقه تا تو نموده ای گذر...
وقارشیرازی.
- خانقه دار، ملازم خانقاه:
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن
خانقه داران جان بودند آنجا جامه در.
سنائی.
- خانقه نشین، آنکه منزل بخانقاه کند فقر و درویشی را. صوفی. زاهد خرقه پوش
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
مؤنث خانق. رجوع به خانق شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ / دِ)
تأنیث خالد. ج، خالدات
لغت نامه دهخدا
(نِ قَ)
نام عبادتگاه کرّامیّه است در بیت المقدس. (از معجم البلدان و مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی درختچه شیرخشت است که در ’ارسباران’ یافت میشود و اهالی ارسباران آن را بدین نام خوانند. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 278). و رجوع به شیرخشت شود
لغت نامه دهخدا
(لِ قَ)
تأنیث حالق، قطع رحم، زنی که از مصیبتی موی سر خود سترده باشد، بدیمن. (منتهی الارب). مشئوم
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا قَ)
مؤنث خلاّ ق. (از ناظم الاطباء).
- قوه خلاقه،قوتی که ایجاد صور بدیعه می کند
لغت نامه دهخدا
(لِ قَ)
مؤنث طالق. زن وارستۀ از قید نکاح. ج، طوالق، شتر مادۀ بر سر خود گذاشته، ناقه ای که شبان جهت خود بگذارد و بر آب ندوشد، لیله طالقه، شب نه گرم و نه سرد. ج، لیال طوالق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناحیه ای است در اشبیلیه از اعمال اندلس. (معجم البلدان ج 6). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 168، 169، 198، 315 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
بنت ابی لهب. وی یکی از زنان عرب در زمان رسول است. پیغمبر او را به ازدواج عثمان بن ابی العاص ثقفی درآورد. (از عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 143)
بنت اسود بن عبدیغوث قرشی. وی یکی از زنان بزرگ عرب است. او در معیت حضرت رسول هجرت کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت حارث. وی یکی از زنان عرب است که صحابت رسول را ادراک کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
بنت انس انصاری. وی خالۀ عبدالله بن سلامک است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2017)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
. رجوع به خالصه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
نام کنیزکی سیاه بوده است که یکی از خلفاء او را بسیار گرامی میداشته و بر او زیور و زینت برمی بسته است. شاعری در این باره گفته:
لقد ضاع شعری علی بابکم
کما ضاع درّ علی خالصه.
این شعر به گوش آن خلیفه رسید و امر به احضار آن شاعر کرد و بر او خرده گرفت. شاعر گفت: یا امیرالمؤمنین از من دروغ نقل کرده اند، شعر من چنین است:
لقد ضاء شعری علی بابکم
کما ضاءدّر علی خالصه.
خلیفه را این خلاص جست او نیکو آمد او را جایزه بخشید. یاقوت می گوید: شنیدم که این داستان در مجلس قاضی ابوعلی عبدالرحیم نیشابوری نقل شد و قاضی مزبور گفت: این بیت بیتی است که چشمانش برکنده شده و باز می بیند. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). در کتاب ’الجماهر’ نام این خلیفه هارون الرشید آمده و نام آن شاعر ابونواس. (از کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر ابوریحان بیرونی چ 1 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است. این دهستان در شمال باختر کرمانشاه از 6 الی 45 هزارگزی واقع میباشد. خلاصۀ اطلاعات جغرافیایی آن بدین قرار است: حدود: از شمال به دهستان میان دربند، از طرف باختر به دهستان سنجابی، از طرف جنوبی به دهستان ماهی دشت، از طرف خاور به دهستانهای پای روند و میان دربند. هوای این دهستان مانند سایر دهستانهای حومه کرمانشاه سرد معتدل و سالم است. در این دهستان سه رشته کوه بطور مشخص مشاهده میشود: 1- ارتفاعات جنوبی: این ارتفاعات دنبالۀ ارتفاعات جنوبی شهر کرمانشاه است به طرف شمال باختر ممتد و بتدریج از ارتفاع آن کاسته و بالاخره در باختر آبادی داردرفش و محل اتصال رود خانه قره سو به رود خانه مرگ با زمین یکسان و تمام میگردد. اسامی قلل آن از کرمانشاه به شمال باختر عبارتند از: قلۀ سیاه کمر به ارتفاع 1720 گز - قلۀ تنوردول به ارتفاع 1691 گز، قلۀ داردرفش به ارتفاع 1511 گز و گردنۀ نعل شکن به ارتفاع 1418 گز. 2- ارتفاعات وسط دهستان: در این قسمت کوه زیارت ویس است که تقریباً در وسط دهستان واقع و از شاه گدار و سمگان شروع شده و در سراب سیونان با زمین یکسان میشود. ارتفاع قلۀ آن از دریا 1868 گز و زیارتگاهی در روی قلۀ آن وجود دارد. 3- ارتفاعات شمالی دهستان: ارتفاعات شمالی مرتفعتر از دو رشتۀ مذکور است و از ارتفاعات شمالی روانسر منشعب و در شمال صفی آباد و محل معروف به قلمبر به رود خانه رازآور منتهی میشود. قله ای بلند و پرتگاه آن بنام کوه خورین به ارتفاع 2474 متر از سطح دریا میباشد. رودخانه: رود خانه قره سو پس از گذشتن از بخش روانسر در محلی معروف به شاه گدار وارد این دهستان شده در سراب خشکه از این دهستان خارج میگردد. از آب آن بواسطۀ گودی جز آشامیدن استفادۀ دیگری نمیشود. رود خانه رازآور که حدطبیعی این دهستان با دهستان میان دربند است از دهستان مذکور به این دهستان وارد و در محل معروف به دوآب قزانچی به رود خانه قره سو ملحق میشود و برخی از قراءدهستان را مشروب مینماید. راه شوسۀ کرمانشاه به روانسر تقریباً از وسط این دهستان از شمال و موازی رود خانه قره سو می گذرد. راه فرعی کرمانشاه به سنجابی ازدامنۀ شمالی ارتفاعات جنوبی این دهستان عبور مینماید. بعلاوه بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی اتومبیل به تمام آبادیهای دهستان میتوان برد. آب قراء دهستان اکثر از چاه و برخی چشمه و قنات است. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و دیمی و لبنیات و سایر محصولات دامی است. این دهستان از 92 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23هزار نفر و قراء مهم آن به شرح زیر است: دوچقا، گلالی، گرواند، عمرمل، کوسه وند، چقازرد، دائی چی، مهدی آباد، شاهین، باباجان، سراب نیلوفر. زبان مادری ساکنین دهستان کردی ولی عموماًبه زبان فارسی آشنا هستند. دین آنها اسلام و مذهب شیعۀ اثنی عشری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
زن بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
کرامت. معجزه. آیت. نابغه. رجوع بکلمه خارق شود. ج، خوارق
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ قَ)
زمین پست میان دو پشته. (منتهی الارب). رجوع به فالق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طالقه
تصویر طالقه
هلیده (از هلش طلاق) مونث طالق زن رها شده از قید نکاح، جمع طوالق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاقه
تصویر خلاقه
نرمی، تابانی مونث خلاق: آفریننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
زن بی کار و بی عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالبه
تصویر خالبه
مونث خالب: فریبنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالقه
تصویر سالقه
شیون کننده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
((لِ ص))
زمینی که متعلق به دولت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خالیه
تصویر خالیه
((لِ یَ))
گذشته، قدیم
فرهنگ فارسی معین