جدول جو
جدول جو

معنی خافت - جستجوی لغت در جدول جو

خافت
(فِ)
ابر بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کشت نادراز. (منتهی الارب) ، ضعیف آواز. ضعیف الصوت:
أآمل ان تجلی عن الحق شبهه
و شخصک مقبور و صوتک خافت.
(بواحمد در رثاء ثابت بن قره آورده است).
و به هر منزل که نزول میکرده اند همان آواز کوچ کوچ بسمع ایشان می رسیده تا بصحرائی... آن آواز از آنجا خافت شده است در آن مقام ثابت گشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یافت
تصویر یافت
یافتن، پیدا کردن، دریافتن، حس کردن
یافت شدن: پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاست
تصویر خاست
خاستن، خاستن، بلند شدن، برپا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خافض
تصویر خافض
پست کننده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خافق
تصویر خافق
لرزنده، جنبنده، تپنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
بیمناک شدن، ترسیدن، ترس، خوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
کم عقل بودن، سبک عقل بودن، کم عقلی، سبکی در عقل، ضعف و سبکی در هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پنهانی گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنهانی و آرام سخن گفتن. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) : فانطلقوا و هم یتخافتون. (قرآن 23/68)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان گوکان، بخش خفر، شهرستان جهرم. واقع در 20 هزارگزی جنوب خاور باب انار و 6 هزارگزی جنوب راه فرعی خفر به گوکان. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیری و مالاریائی دارای 177 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و خرما و مرکبات است. شغل اهالی زراعت و باغ داری و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در چهار فرسنگ و نیم میانه جنوب و مشرق شهر خفر. (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
خوف و ترسیدن، و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. (غیاث) (آنندراج) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 40). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم. (کلیله و دمنه ایضاً ص 57). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 108). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است. (گلستان).
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
و رجوع به مخافه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ فَ)
سبکی عقل و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خرد و سست رأی شدن. (المصادر زوزنی). سبکی عقل. خفت عقل. رقت عقل. (یادداشت مؤلف) : به رکاکت عقل و سخافت خرد منسوب گردیم. (سندبادنامه ص 79). رؤس و وجوه ایشان بر سفاهت اراذل و سخافت انذال انکاری نکردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، شلی. شل و شلاتگی. ناپختگی. ناسفتگی. مقابل صفاقت (قرصی). محکمی. سفتگی. پختگی (در جامۀ منسوج). (یادداشت مؤلف) ، لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رافت
تصویر رافت
سخت و بسیار مهربان، مهربانی شدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطفت
تصویر خطفت
درخشیدن، خیره کردن ویژگی درخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخافت
تصویر اخافت
ترساندن: بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافت
تصویر رخافت
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخافت
تصویر تخافت
پنهانی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفت
تصویر خیفت
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلفت
تصویر خلفت
آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی
فرهنگ لغت هوشیار
جانشینی خلیفه بودن، خلیفگی جانشینی پیغمبر، پادشاهی سلطنت، مقامی است که سالک بعد از قطع مسافت و رفع بعد میان خود و حق بر اثر تصفیه و تجلیه و نفی خاطر و خلع لباس صفات بشری از خود و تعدیل و تسویه اخلاق و اعمال و جمع آن منازل که ارباب تصفیه معلوم کرده اند و طی منازل سائرین و وصول بمبدا حاصل کرده باصل و حقیقت و اصل گشته سیرالی الله و فی الله تمام شده و از خودی محو و فانی و ببقای احدیت باقی گشته آنگاه سزاوار خلافت است. یا خلاف الهی. مقام نفوس کامله انسانی است. جانشینی، نیابت، امامت، جانشینی پیغمبر (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشافت
تصویر خشافت
رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرافت
تصویر خرافت
سخن بیهوده حدیث باطل، افسانه اسطوره، جمع خرافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفت
تصویر خرفت
کند فهم، کند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفات
تصویر خفات
مرگ ناگاه ناگاه مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانت
تصویر خانت
دغایی نادرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاست
تصویر خاست
پیدا شدن، آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافض
تصویر خافض
خوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافق
تصویر خافق
لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافی
تصویر خافی
پنهان و پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
سبکی عقل، سست رای شدن
فرهنگ لغت هوشیار
عضوی در بدن حیوان یا نبات که موظف به انجام دادن قسمتی از اعمال حیاتی موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
خوف و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخافت
تصویر سخافت
((سَ فَ))
کم عقل بودن، کم عقلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخافت
تصویر مخافت
((مَ فَ))
ترس، هراس
فرهنگ فارسی معین
بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سبکی عقل، کم عقلی، کم خردی، ضعف عقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد