جدول جو
جدول جو

معنی خاطرخواه - جستجوی لغت در جدول جو

خاطرخواه
عاشق، دوستدار، هواخواه، موافق میل و خواهش، برای مثال آه در دل، ناله بر لب، سینه چاک / آنچنان گشتم که خاطرخواه توست (سنجرکاشی - لغتنامه - خاطر خواه)
تصویری از خاطرخواه
تصویر خاطرخواه
فرهنگ فارسی عمید
خاطرخواه
(طِ خوا / خا)
عاشق (در اصطلاح لوطیان). مورد علاقه. مورد میل:
صفحۀ تصویر عالم دیده ایم
هیچ نقشی نیست خاطرخواه ما.
واضح (از آنندراج).
آه در دل ناله بر لب سینه چاک
آن چنان گشتم که خاطر خواه تست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
رشته ای برگردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
لغت نامه دهخدا
خاطرخواه
((~. خا))
عاشق، محب
تصویری از خاطرخواه
تصویر خاطرخواه
فرهنگ فارسی معین
خاطرخواه
دلباخته
تصویری از خاطرخواه
تصویر خاطرخواه
فرهنگ واژه فارسی سره
خاطرخواه
دلباخته، دلشده، دوستدار، عاشق، محب، مفتون
متضاد: بیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاطرنواز
تصویر خاطرنواز
(دخترانه)
خاطر (عربی) + نواز (فارسی) دلکش، مطبوع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارخواه
تصویر بارخواه
آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
ویژگی آنکه خیر و خوبی دیگران را می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاطرنواز
تصویر خاطرنواز
دل نواز، دلکش، برای مثال جوابی چنین خوب و خاطرنواز / به قاصد سپردند تا برد باز (نظامی۵ - ۹۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ اُ دَ)
عاشق شدن. دل باختن. تعلق خاطر پیدا کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
کارجو. کارجوی. آنکه کار طلبد
لغت نامه دهخدا
(خَ کَدَ / دِ)
نیکوخواه. (از آنندراج) طالب و رغبت خوبی و نیکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ شَ / شِ)
خاری که بر خوشۀ نباتات روید. خاری که بر گیاه میروید. سفی ̍. (منتهی الارب). شعاع. (منتهی الارب). مرق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنکه رخصت دخول خواهد. طالب اجازۀ دخول. بارجوی. آنکه از شاهی یا امیری بار طلبد. خواهندۀ بار. طلب کننده اجازه برای شرفیابی بحضور امیر یا شاهی:
چو آمد بنزدیکی بارگاه
بگفتند با شاه از آن بارخواه.
فردوسی.
بآرام بنشست بر گاه شاه
برفتند ایرانیان بارخواه.
فردوسی.
نیارست کس رفت نزدیک شاه
مگر زادفرخ بدی بارخواه.
فردوسی.
بر بساط بارگاه و ساحت درگاه او
گاه قیصر بارخواه و گاه خاقان دادخواه.
محمد بن نصیر
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ تَ / تِ)
طالب و خواستار شاعر. شاعردوست:
امیر دوست نواز و امیر خصم گداز
امیر شاعرخواه و امیر زائرخوان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
امر غیرملایم. امر ناراحت کننده. امر غیرمطبوع
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دلکش، مطبوع:
جوابی چنین خوب و خاطرنواز
بقاصد سپردند تابرد باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طِ خوا / خا)
عشق. فتنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاطر خواهی
تصویر خاطر خواهی
شیفتگی عشق علاقه محبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر خواه
تصویر خاطر خواه
مورد علاقه و میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
طالب خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرخواه
تصویر خیرخواه
((خِ یا خَ. خا))
آن که نیکی دیگران را خواهد، خیراندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاطرخواهی
تصویر خاطرخواهی
((~. خا))
عشق، علاقه، محبت
فرهنگ فارسی معین
تعشق، دل بستگی، دلدادگی، شیفتگی، عشق، علاقه، علاقه مندی، محبت، مهر
متضاد: بیزاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاک طینت، خوش فطرت، خیر، خیراندیش، مشفق، مصلح، ناصح، نیک اندیش، مشفق، نیک خواه
متضاد: بدخواه
فرهنگ واژه مترادف متضاد