جدول جو
جدول جو

معنی خاشعه - جستجوی لغت در جدول جو

خاشعه(دخترانه)
مؤنث خاشع
تصویری از خاشعه
تصویر خاشعه
فرهنگ نامهای ایرانی
خاشعه(شِ عَ)
زن خشوع کننده. مؤنث خاشع. ج، خاشعات: ابصارها خاشعه. (قرآن 79 / 9). وجوه یومئذ خاشعه. (قرآن 88 / 2). انک تری الارض خاشعه. (قرآن 41 / 39). و الخاشعین و الخاشعات. (قرآن 33 / 35)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاشه
تصویر خاشه
خاشاک، ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاشع
تصویر خاشع
فروتن، عابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
پرتو، روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود
اشعۀ ایکس: در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ مجهول: اشعۀ ایکس، در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ رنتگن: اشعۀ ایکس، در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ کیهانی: در علم فیزیک تشعشعات دارای انرژی و قابلیت نفوذ که از فضای خارج از جو زمین به زمین می رسد
اشعۀ گاما: در علم فیزیک پرتوهایی که از متلاشی شدن مواد رادیواکتیو به وجود می آیند
اشعۀ ماورای بنفش: در علم فیزیک پرتوهایی که به مقدار زیاد در نور خورشید وجود دارد اما بیشتر آن پیش از رسیدن به زمین از میان می رود. نوع مصنوعی آن را به وسیلۀ دستگاه مخصوصی تهیه می کنند و برای افزودن ویتامین d به مواد غذایی و نابود ساختن پاره ای موجودات ذره بینی به کار می رود. این اشعه از پارچه های ضخیم و از شیشه و هوای آلوده عبور نمی کند
اشعۀ ماورای قرمز: در علم فیزیک پرتوهایی نامرئی با طول موج بیشتر از طول موج اشعۀ مرئی که از آن در معالجۀ نورولوژی، دردهای مفاصل و پاره ای از زخم ها استفاده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شِعْ عَ)
جمع واژۀ شعاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شعاع شود.
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
زن بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
کفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم االاطباء). کفتار ماده. (مهذب الاسماء). ج، خوامع
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ عَ)
قلۀ خرد از کوه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خرشع، خراشع
لغت نامه دهخدا
(خُعَ)
قطعه ای از زمین درشت. (منتهی الارب) (ازتاج العروس). ج، خشع، توده ای که بلند نباشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). جمع واژۀ خشع
لغت نامه دهخدا
(خِ عَ)
کودکی که در شکم مادر باشد و چون مادر بمیرد شکم وی را بدرانند و کودک را بدرآرند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خس و خاشاک و ریزهای چوب و سرگین و امثال آن را گویند که بهم آمیخته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). خاشاک. (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغه) (صحاح الفرس) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378) :
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز هر خاشه ای خویشتن پرورد.
فردوسی.
گفت بدانکه دنیا و آخرت خاشۀ این راه است. (اسرارالتوحید ص 168).
در این جهان که سرای غم است و تاسه و تاب
چو خاشه بر سر آبیم و تیره از سرآب.
سوزنی.
سپهر پیش وقارت چه خاشه هرزه روی
زبان بنزد تو چون ابر بادپیمائی.
شرف شفروه (از فرهنگ جهانگیری).
در ظل همای رایتت شد
گنجشک هم آشیان باشه
در باغ بجای گل نشسته
در فصل بهار خار و خاشه.
مجد همگر (از فرهنگ ضیاء).
، رشک و حسد. این معنی را صاحب فرهنگ جهانگیری برای آن ذکر کرده است و در فرهنگهای متأخر چون برهان قاطع و آنندراج نیز این معنی آمده است و بیت زیر از ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند:
گر چه شان کار همه ساخته از یکدگر است
همگان کینه ور و خاشه بر یکدیگرند.
نویسندۀ آنندراج گوید: صاحب فرهنگ جهانگیری در این کلمه اشتباه کرده است و اصل آن خاسته است نه خاشه و حق هم با صاحب آنندراج است چه اگر خاشه بدین معنی بود باید برای آن شواهد دیگری یافته میشد و حال آنکه شاهدی غیر از این بیت بدست نیامد. بذیل کلمه خاشاک رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جای دگرگونه شده و منزلی نمانده در وی و جائی که کسی در آنجارسیدن نتواند. (آنندراج) (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی) ، فروتن و رکوع کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغه). ترسکار. (مهذب الاسماء). المتواضعﷲ بقلبه و جوارحه. (تعریفات جرجانی). ج، خشّاع و خشّع، خاشعون. خاشعین. ذلیل. عجز و لابه کننده. خاضع. ترسیده کار: فی صلاتهم خاشعون. (قرآن 2/32). خاشعین ﷲ لا یشترون. (قرآن 199/3). و کانوا لنا خاشعین. (قرآن 90/21). لرأیته خاشعاً. (قرآن 21/59).
ناظر قلبیم اگرخاشع بود
گرچه گفت و لفظ ناخاضع بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
یکی از شعرای فارسی زبان هند است که اصلش ایرانی ولی در کشمیر زندگی کرده است در تاریخ 1092 هجری قمری دیوانش مرتب شد و این بیت از اوست:
جلوۀ سرو تو دیدیم و زمین گیر شدیم
آن قدر محو تو گشتیم که تصویر شدیم.
(قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاشعا
تصویر خاشعا
فروتنانه نرمی (واژه های فارسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامعه
تصویر خامعه
کفتار از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشره
تصویر خاشره
فرومازیه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشع
تصویر خاشع
فروتنی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
جمع شعاع، روشنیهاوپرتوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
ریزه چوب و علف ریزه دم مقراض و امثال آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
((اَ ش ِ عِّ))
جمع شعاع، روشنی ها، پرتوها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشع
تصویر خاشع
((ش ِ))
فروتنی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاشه
تصویر خاشه
((ش ِ))
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
پرتو، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
افتاده، خاضع، خاکسار، فروتن، متواضع
متضاد: مغرور، متکبر، خداترس، متقی، پرهیزگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول نقد، خشک شده، زمین بدون آب، کشت دیم، دیم کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
خودی، مال خود
فرهنگ گویش مازندرانی