جدول جو
جدول جو

معنی خازنه - جستجوی لغت در جدول جو

خازنه
خواهر زن
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
فرهنگ فارسی عمید
خازنه
(زِ نَ)
تأنیث خازن. رجوع به خازن شود
لغت نامه دهخدا
خازنه
(زِ نَ / نِ)
خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان قاطع). خواهر زن که خیازنه هم گویندش. (شرفنامۀ منیری) (رشیدی) (سراج اللغه) (کشف اللغه) (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378)
لغت نامه دهخدا
خازنه
خواهر زن
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
فرهنگ لغت هوشیار
خازنه
((زَ نِ))
خواهرزن
تصویری از خازنه
تصویر خازنه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازنه
تصویر بازنه
(دخترانه)
النگو (نگارش کردی: بازنه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خازه
تصویر خازه
سرشته، خمیرکرده، گلی که به دیوار می مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند، گنج، در امور نظامی محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم، خزینه، در کشاورزی قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
نام حکیمی است دانشمند. (آنندراج). عبدالرحمن خازنی معروف به زاهد از علماء ریاضی ورصد در قرن پنجم و ششم است که در سال 467 هجری قمری در مجمع اصلاح تاریخ و تبدیل جلالی حضور داشته در 513 زیج شاهی را تألیف نموده و در 525 کتابی مانند زیج در اوساط کواکب آورده است. از تاریخ وفاتش چیزی بدست نیامد. از تألیفات خازنی ’رساله فی الاّلات العجیبه’ است و اولش این است: ’الحمدﷲ الذی انار قلوبنا بنور الاسلام و هدانا الیه بخاتم النبیین محمدالمصطفی علیه السلام. اما بعد فان الله تعالی لما ابدع الاشیاء...’ این کتاب مشتمل بر هفت مقاله است در شرح برخی از آلات رصدیۀ قدما. 1- در آلت ذات الشعبتین. 2- ذات التقبتین. 3- ذات المثلث. 4- ربع. 5- آلت انعکاس. 6- اسطرلاب. 7-در استخراجات مشخصات فلکیه. در آن کتاب شنبۀ 12 ربیع الاول 525 هجری قمری را برای مثل اعتدال ربیعی نام می برد و عرض ری را در آنجا 35 درجه و 40 دقیقه ضبط کرده و اوساط کواکب ثابته در آن بسال 509 هجری قمری به اول محرم گذارده شده و ثوابت را رصد نکرده بلکه 15 درجه بر مقادیر آنها که در مجسطی است اضافه نموده و اشتباهاً آن را زیج عبدالرحمن خازنی معرفی نموده اند و از مطالعۀ این کتاب معلوم میشود که عبدالرحمن خازنی تا سال 525 حیات داشت. عبدالرحمن زیجی بنام سنجر پادشاه سلجوقی تألیف کرده که یک نسخۀ خطی آن در کتاب خانه واتیکان موجود است و در آن کتاب مانند ادوار سند هند جداولی ساخته است و می نویسد که: ’بقوه نظر نافی ادوار السند و هزارات ابی معشر و غیرهما تهیاء لنا استخراج ادوار توافق الحرکات المعتبره و ان کان الوصول الی مثلها غامضاً جداً لکثره الحسابات فیها’ عبدالرحمن خازنی در حدود 513 برای سنجیدن وزن مخصوص اجسام قانونی وضع کرده که تعقیب میزان ارشمیدس بوده و میزان الحکمه ساخت. و نیز ترازوئی اختراع کرد که از غرائب مکانیک بشمار میرفت و میزانش تا سه رقم اعشار بود و در 515 ساعت آبی را به نام میزان الساعه ساخت. (از گاهنامۀ سیدجلال طهرانی سال 1311 ص 185 و 184)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار. در منطقه ای کوهستانی و سردسیر، در 129هزارگزی جنوب غربی شهسوار واقع است و 110 تن سکنه دارد که فارسی را به لهجۀ گیلکی تکلم می کنند. آبش از چشمه سار است و محصولش گندم و جو و ارزن و شغل مردمش زراعت و گله داری است. راه مالرو صعب العبوری دارد. زیارتگاهی در آنجاست. بعض اهالی این ده زمستانها برای تأمین معاش به گیلان و مازندران می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ص 299)
لغت نامه دهخدا
قومی اند از تخس و دهی نیز دارند بدین نام. و ایشان را ناحیتی خرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
دو حلقۀ چوبی است از اجزاء خیش
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ نَ / نِ)
خواهر زن. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در حاشیۀ برهان قاطع آمده است: لهجه ای در خواهر زن از: خیا (خو، خواهر) + زنه (زن)
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ)
محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت: علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. (تاریخ بیهقی). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. (تاریخ بیهقی). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. (تاریخ بیهقی). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. (تاریخ بیهقی).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانۀ قارون.
ناصرخسرو.
گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه.
ناصرخسرو.
شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.
سنائی.
طمعش بود کز خزانۀ جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.
انوری.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.
خاقانی.
بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانۀ اوست.
خاقانی.
بذات خویش بحفظ خزانۀ جوهر قیام نمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی.
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
سعدی.
خزائن پر از بهر لشکر بود.
سعدی (بوستان).
، مال و نقود کثیر. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران.
امیر معزی.
و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت با مال و خزانه. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 103).
- از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه خارج کردن، از خزانه بیرون آوردن.
- از خزانه درآوردن، یا ز خزانه خارج کردن.
- به خزانه بردن، در خزانه قرار دادن. بخزانه فرستادن. حمل بخزانه کردن.
- به خزانه فرستادن، بخزانه بردن. حمل بخزانه کردن.
- خزانۀ اسرار، مخزن الاسرار، کنایه از قلب:
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد سلمان.
- خزانه خانه، مخزن. جای خزانه. جایی که در آن نقود و جواهر نهند:
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.
خاقانی.
- خزانۀ غیب، مخزن غیب. مخزن و خزانۀ الهی که رزق مردمان از آنجا رسد:
ای کریمی که از خزانۀ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی.
- ، شفا خانه غیب. دارو خانه غیب:
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند.
حافظ.
- خزانۀ فتوح، خزانۀ الهی که بخشایش الهی از آن بشود:
هم خزانۀ فتوح بگشاید
هم نشانۀ فلاح بفرستد.
خاقانی.
- در خزانه نهادن، اکتناز. (یادداشت بخط مؤلف).
، حوض گونه ای در حمام که در آن برای شست و شو داخل میشدند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ آب سرد، خزانه ای که حاوی آب سرد حمام است.
- خزانۀآب گرم، خزانه ای که حاوی آب گرم است.
، قطعه ای از زمین که در آن تخم یا قلمۀ درختان نزدیک یکدیگر کاشته و سپس درجاهای دیگر غرس کنند، ممکن است بجای قطعه زمین ظرفی باشد که در آن تخم یا قلمۀ درختان بشکل فوق کاشته شود. (یادداشت بخط مؤلف) ، مکانی بود در هیکل که عطایا را در آنجا می گذاردند. (قاموس کتاب مقدس) ، محلی که در آن کتاب گذارند. مخزن کتب. کتابخانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- خزانۀ کتب، مخزن کتب. گنجینۀ کتب.
، اداره ای که در آن درآمدهای کشوری جمع شود و سپس هزینه ها از آن اداره پرداخت گردد. (یادداشت بخط مؤلف).
- اسناد خزانه، سند حسابداری که در خزانۀ مملکتی تهیه شود و بدانجا مربوط است.
- خزانه داری کل، خزانۀ مملکت که درآمد و هزینۀ مملکتی بدانجا مربوط است.
- خزانۀ مملکت، خزانۀ کشور که درآمدهای کشور و سرمایۀ کشور در آنجا سپرده میشود و مخارج کشور نیز بدانجا حواله میگردد.
، قلب. دل. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ)
گنجینۀ تهی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خزائن، منبع و سرچشمۀ هر چیز. (ناظم الاطباء) ، گنجینه داری. ج، خزائن، گنجینه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه) (ترجمان اللغه علامۀ جرجانی). دفینه. خزینه. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خزائن، اندوخته. (یادداشت بخط مؤلف) :
نسیه دادیم بر خزانۀ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ نِ)
نام یکی از دهستان های پنجگانه بخش شبستر شهرستان تبریز است. حدود جغرافیایی آن: این دهستانها در باختر بخش و در جلگه قرار دارند از شمال به کوه مارمیشو و از جنوب بدریاچۀ ارومیّه و بخش دهخوارقان و از خاور بدهستان سیس و از باختر بدهستان شرفخانه محدود می باشند. این ناحیه از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمع نفوس آن 25010 نفرمیباشد. قراء مهم آن داریان، بنیس، شانجان، نوجه ده، دیزج خلیل، وایقان، شندرآباد و خامنه که مرکز دهستان میباشد. آب قراء دهستان از رود خانه محلی دامنۀ کوه میشوداغ و چشمه سارها تأمین میشود. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و زردآلو و بادام وانگور و سیب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ نَ)
تأنیث خاتن. آسیه. آلت ختنه کردن. رجوع به خاتن و آسیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِنِ)
نام قصبه ای است مرکز دهستان خامنه بخش شبستر شهرستان تبریز. این قصبه در چهارهزارگزی باختر شبستر و 2هزارگزی شوسۀ صوفیان سلماس قرار دارد. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 4845 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب آنجا از چشمه و رود و محصول ایشان غلات و حبوبات و بادام و سیب است. اهالی بزراعت و گله داری و کسب مشغولند. راه شوسه است و 10 باب دکان دارد. در آنجا شعبه تلگراف و نمایندۀ بهداری و آبله کوب سیار و یک باب دبستان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
خزانه دار بودن. انباردار بودن:
او را بخازنی کتب کردی اختیار
کت رای خسروانه قوی اختیار باد.
مسعود.
تا کی از خازنی و خازن احکام خطا
کان خطا را خط بطلان بخراسان یابم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زِ / زَ نَ / نِ)
مخفف تازیانه:
آنکه ستر بود و اسب، زیر من اندر خر است
وآنکه بدی تازنه، در کف من خرگواز.
لامعی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان قهره کهریزبخش سربند شهرستان اراک که در 20 هزارگزی شمال خاورآستانه و 12 هزارگزی راه عمومی در کوهستان قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 1597 تن جمعیت. آبش از قنات و رود خانه هفته، محصولش غلات، انگور، چغندرقند. شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی اهالی قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
مخفف بادزنه. سوراخ کوچک تنور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خزنه
تصویر خزنه
جمع خازن، گنجوران جمع خازن گنجوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه
تصویر خانه
سرا، آنجائی که در آن آدمی سکنی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازن
تصویر خازن
نگهبان، خزینه دار، دخیره کننده، حفظ کننده مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خازه
تصویر خازه
خمیرکرده، سرشته، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه تهی، منبع و سرچشمه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازنه
تصویر پازنه
دو حلقه چوبی از اجزای خیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
((خِ نِ))
گنجینه، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند، جمع خزاین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خازن
تصویر خازن
انباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خزانه
تصویر خزانه
گنجینه
فرهنگ واژه فارسی سره
انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواستگاری از دختر
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار، خزانه، حوض آب گرمابه های قدیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای بینی و حنجره
فرهنگ گویش مازندرانی