جدول جو
جدول جو

معنی خازباء - جستجوی لغت در جدول جو

خازباء
(زِ)
خازباز. رجوع بخازباز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاربار
تصویر خاربار
تودۀ خاروخس، برای مثال ششم گردد ایمن ز نااستوار / همی پرنیان جوید از خاربار (فردوسی - ۷/۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
نام ناحیه ای بوده است که در حدود بست و هراه واقع بوده و مصحح تاریخ سیستان نتوانسته است نام حقیقی و جای واقعی آن را تشخیص دهد، رجوع بحاشیۀ ص 292 تاریخ سیستان شود ’: از سوی خاربار احمد بن اسماعیل بود که از هری رفته بود که به سیستان آید’، (تاریخ سیستان ص 292)
لغت نامه دهخدا
پری، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دیگ و پاتیل و غیره، قدر بزعم صاحب فرهنگ ضیاء این کلمه همان خاژغان، (فرهنگ ضیاء ص 748)، و صاحب فرهنگ شعوری آن را بمعنی قازغان گرفته است، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373)، رجوع به کلمه خاژغان شود
لغت نامه دهخدا
از نواحی بلخ است، (معجم البلدان ج 3 ص 386)
لغت نامه دهخدا
رسم الخطی از خواربار و صحیح همین صورت اخیر است، رجوع بخواربار شود، بیت ذیل ازعنصری در بعضی نسخ بدین صورت آمده است:
جهانیان همه انبار خار بار کنند
ستوده خوی تو از آفرین نهد انبار،
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی از بازی است، (ناظم الاطباء)،
کنایه از طفل است چون با خاک بازی می کند
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان تازه کند و خضرلو در 97000 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهانۀ گشاد دیگ، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ گِرِ تَ)
در حالت نومیدی در حالت یأس. در حالت دست نیافتن به مطلوب و در این حال باخاسراً آید: خائباً و خاسراً باز گشتند از ترمذ وز راه دز آهنین سوی سمرقند رفتند. (تاریخ بیهقی ص 474). خائباً و خاسراً به بغداد افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287). خجل و پشیمان خائباً و خاسراًبازگشت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به خائب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
گوشت نرم و نازک، شترمرغ بچۀ نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
پنهان شدن. (تاج المصادر بیهقی). در پرده شدن.
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ نَ)
از پس راندن.
لغت نامه دهخدا
بازبار (بازیار)، بازبان، رجوع به بازبار و شعوری ج 1 ورق 177 شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
مغلم و غلام باره را گویند، (برهان) (آنندراج)، تازباره، بچه باز و غلام باره، (فرهنگ نظام) :
شاعرکی تازباز و یافه درایم،
سوزنی،
بگرفتمش مهار و شدم بر فراز او
چونانکه تازباز شود بر فراز تاز،
روحی ولوالجی (از فرهنگ نظام)،
رجوع به تازباره و بچه باز شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ فَ دَ / دِ)
مخفف بازبارنده، دوباره بارنده: سحابه مذکیه، ابر بازبار، بارنده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ / زَ زُ / زُ زِ / زِ زُ / زُ زِنْ / زِ نِ)
مگسی است که در مرغزارها باشد. خزباز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (المنجد) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) :
من الناس من تجوز علیه
شعراء کانها الخازباز.
از متنبی (از اقرب الموارد).
، صدای مگس. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). وز وز مگس، گربه. (ناظم الاطباء) ، نام دو گیاه است یکی کحلاء و دیگری درماء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، علتی است که در گردن شتر و مردم عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بازبار، بازبام، نگاهدارندۀ باز، رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده شتری که پستانش آماهیده باشد و یا در زهدان وی ثآلیل بود که بدان متأذی می گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خزباه. رجوع به خزبا با معانی مختلف شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به هازبا شود
لغت نامه دهخدا
مبنیاً للمفعول، راست ایستاده، درست، تابان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خازغان
تصویر خازغان
ترکی پاتیل دیگ بزرگ دیگ مسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدباء
تصویر ازدباء
بارکردن از پس راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختباء
تصویر اختباء
پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازباء
تصویر ازباء
بارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
فرهنگ فارسی معین