جدول جو
جدول جو

معنی خارهاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

خارهاکردن
آرایش کردن، بزک کردن، زیبا کردن عروس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ تَ دَ)
هرس کردن. زدن شاخهای ناسودمند و زاید درختی. پیراستن شجری. تبییت. (یادداشت بخط مؤلف) : بیت النخل، پیراست و خشاره کرد خرمابن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ گِ رِ تَ)
تدبیر کردن. در اصلاح امری یا انجام کاری تأمل و تفکر نمودن. درصدد رهایی کسی یا رهانیدن چیزی برآمدن:
کنون یک بیک چارۀ جان کنید
همه با من امروزپیمان کنید.
فردوسی.
بدو گفت بهرام پس چاره کن
وزین راز مگشای بر کس سخن.
فردوسی.
کنون چاره ای کن که تا آن سپاه
ز بلخ آوری سوی این بارگاه.
فردوسی.
چو فردا بیاید بدشت نبرد
به کشتن همی بایدم چاره کرد.
فردوسی.
بسی چاره کرد اندر آن خوشنواز
که پیروز راسرنیاید به کاز.
فردوسی.
به ارجاسپ از چاره کرد آنچه کرد
از آن لشکر دژ برآورد گرد.
فردوسی.
جهاندار گفت اینت پتیاره ای
برو گر توانی بکن چاره ای.
نظامی.
چو مه را دل به رفتن تیز کردم
پس آنگه چارۀ شبدیز کردم.
نظامی.
گر تو ز من فارغی من ز تو فارغ نیم
چارۀ کارم بکن کز تو مرا چاره نیست.
عطار.
بعزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم.
حافظ.
چارۀ دل عقل پرتدبیر نتوانست کرد
خضر این ویرانه را تعمیر نتوانست کرد.
صائب (از آنندراج).
، علاج کردن. دفع کردن. رفع کردن. مداواکردن. درمان کردن:
چه سازیم و این را چه درمان کنیم
بدانش مگر چارۀ جان کنیم.
فردوسی.
شماهر کسی چارۀ جان کنید
بدین خستگی تا چه درمان کنید.
فردوسی.
فروریخت از دیدگان آب زرد
به آب دو دیده همی چاره کرد.
فردوسی.
توانیم کردن مگر چاره ای
که بی چاره ای نیست پتیاره ای.
فردوسی.
کنون چاره این دام را چون کنم
که آسان سر از بند بیرون کنم.
فردوسی.
یار شو ای مونس غمخوارگان
چاره کن ای چارۀ بیچارگان.
نظامی.
حدیث سعدی اگر نشنوی چه چاره کند
بدشمنان نتوان گفت ماجرا ای دوست.
سعدی.
ای که گویی دیده از دیدار مهرویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را.
سعدی.
دوش گفتم بکند لعل لبش چارۀ من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند.
حافظ.
صد شیشه چارۀ دل تنگم نمیکند
میخانه ای عمارت رنگم نمیکند.
صائب (از آنندراج).
، حیله کردن. خدعه کردن. فسون کردن:
بدو گفت کسری سخن راست گوی
مکن چاره و هیچ کژی مجوی.
فردوسی.
چو بشنید این سخن دایه از آن ماه
گرفت از چاره کردن طبع روباه.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوان تر از آنی که در کمند من افتی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. (آنندراج) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریۀمستانه ای.
میرزاصدر (از آنندراج).
، خانه ساختن. خانه درست کردن:
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی (بوستان).
، خانه کردن آتش، پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا، خانه کردن کمان، کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ)
تخم گذاردن. تخم نهادن. بیضه نهادن. بیض. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ)
قلم ساختن. قلم درست کردن:
بخاقان چینی یکی نامه کرد
تو گفتی که از خنجرش خامه کرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِ شُ دَ)
مخصوص کردن. اختصاص دادن. امری را مختص به امر دیگری کردن. خاص کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ گِ رِ تَ)
هلانیدن و بیرون کردن. (ناظم الاطباء). برآوردن. بیرون برکشیدن
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ شَ تَ)
خاراندن:
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
از هم دریدن شکافتن بریدن قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج کردن
تصویر خارج کردن
کنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
المسيّل للدّموع
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
Rip, Rupture, Shred, Tatter, Tear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
déchirer, rompre, déchiqueter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
ฉีก , ฉีก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
rasgar, romper, triturar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
рвать , разрывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
reißen, schreddern, zerreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
рвати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
rwać, rozerwać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
撕裂 , 破裂 , 撕碎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
rasgar, romper
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
strappare, rompere, stracciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
پھاڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
scheuren, verscheuren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
ছিঁড়তে , ফাটানো , ছিঁড়ে ফেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
kupasua, kuvunja, kung'oa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
yırtmak, parçalara ayırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
찢다 , 찢다 , 찢다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
引き裂く , 破裂する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
לקרוע , לקרוע , לקרוע , לקרוע , לקרוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
फाड़ना , फटना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پاره کردن
تصویر پاره کردن
merobek
دیکشنری فارسی به اندونزیایی