جدول جو
جدول جو

معنی خارزد - جستجوی لغت در جدول جو

خارزد
(رَ)
نام خاریست که بدان خارچاقر و خارقلفان نیز می گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 360)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارزد
تصویر بارزد
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انزروت، انجروت، کنجده، کنجیده، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
بمعنی بیرزد است و آن صمغی باشد مانند مصطکی و بعربی قنّه خوانند. دو درم آنرا بآب بنوشند بواسیر را سود دارد. (برهان) (آنندراج). تره ای است چون اسپرغم که اطبا بادرونه نویسند و آنرا از ادویۀ طبی نامند و بادرنجویه نیز گویندش. (اوبهی). صمغ درختی است در شام. صمغ درخت ماطونیون است. صمغی که پیرزد نیز گویند و حسن لبه. (ناظم الاطباء). لغت فارسی است بعربی قنه و بترکی قاسنی گویند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). بریزه. صمغ محلل که در طب بکار است. (دمزن). صاحب ذخیره گوید: کمافیطوس، گفته اند برگ و شاخ درخت بارزد است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صمغ گیاه راب یعنی کماه است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بعربی قنه و بیونانی خلبانی و بترکی قاسنی و بهندی بربجا و بلغتی کنده بهروزه نامند و باین نام معروف است. ماهیت آن: صمغ نباتی است، برگ آن شبیه ببرگ چنار مشابه نبات سکبینج و ساق آن باریکتر از آن و سفید مایل بزردی و شبیه بکندر بهتر از سرخ و زرد آن است و ثقیل الوزن و آنچه به تحقیق پیوسته و دیده شده لبن درختی است عظیم بقدر سرو، که تنه آنرا بتیشه و غیر آن جابجا خراشیده از آن تراوش مینماید و برمی آید و مانند لبن بلسان که دهن بلسان نامند می باشد. در اول سفیدرنگ اندک رقیق ولیکن نه به رقت دهن بلسان و بتدریج منجمد و زردرنگ پس زرد تیره پس سرخ و اندک خشک و صلب مانند کندر میگردد و چون بر آتش گذارند گداخته میگردد و تازۀآن زردتر و رقیق تر و کهنۀ آن دیرتر و غلیظتر میباشد و در بنگاله از کوهستان مورنگ بسیار می آورند و بقیمت ارزان میفروشند... و گفته اند سه نوع میباشد یکی سبک بسیار سفید و خشک و یکی کثیف صلب زرد سنگین و سوم زردرنگ نرم صافی بسیار تندبو و این بهترین همه انواع است. (از مخزن الادویه ص 129). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: قنه است بپارسی بیزد (بیرزد) و بشیرازی پرز خوانند و آن سه نوعست برّی و بحری و جبلی و گویند دو نوع است یکی سفید سبک و آن خشک بود و یکی نرم بود و زردرنگ مانند عسل صافی تیزبوی و این نوع بهتر بود و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در دویم و گویند تر است جهت عرق النسا و نقرس بغایت مفید بود. مقدار دو درم چون زن بخود برگیرد و در شیب خود نیز بخور کند حیض براند و بچه بیندازدو چون با شراب و مر صافی بیاشامند بچه مرده بیندازدو دفع زهرها بکند خواه مار و خواه عقرب، و اگر دو درم بآب بیاشامند بواسیر ببرد و چون سه نوبت بیاشامنددیگر هرگز عود نکند البته. رازی گوید محرورمزاج نشاید که استعمال کند و شیخ الرئیس گوید سودمند بود جهت صداع سرد و درد گوش که از سردی بود و ورم آن تحلیل یابد بی اذیتی و جهت جرب چشم نافع بود. رازی گوید محلل ریاح و منبت لحم بود. و شیخ الرئیس گوید مفسد لحم بود و اگر حل کنند بعسل و لعق کنند سدۀ گرده بگشایدو سنگ بریزاند و زائیدن را آسان کند اما مضر بود بسر و مصلح آن آشق است. و جالینوس گوید بدل آن دو وزن آن سکبینج است و اسحاق بن عمران گوید بدل آن بوزن آن سکبینج است و نیم وزن آن جاوشیر است. والله اعلم. رجوع به اختیارات بدیعی، تحفۀ حکیم مؤمن، تذکرۀ داود ضریرانطاکی، بحر الجواهر و ترجمه فرانسۀ ابن بیطار ج 1 ص 201 و بیرزد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کسی که خارکنی می کند. خارکن. رجوع به خارکن در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 12 هزارگزی باختر نائین و 2 هزارگزی راه اردستان به نائین محلی است جلگه ای و معتدل و سکنۀ آنجا 126 تن زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از قنات و محصولات آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه ماشین رو میباشد. (نقل از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کسی که صراحی چرمی می دوزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ازازهری حکایت شده است که او آن را با فتح ضبط کرد ولی صاحب معجم البلدان می گوید من چنین ضبطی را بخط او ندیده ام. باری آن نهری است بین اربل و موصل و بین زاب اعلی و موصل و بر کنار آن دهکده ای است که بنام نخلاموسوم است و اهل نخلا خارز را برّیشوا می نامند. مبداء خارز از قریه ای است موسوم به اربون از نواحی نخلا و آن از بین کوه خلبتا و عمرانیه خارج میشود و بسوی آبادی مرج از اعمال قلعۀ شوش و عقر جاری میشود تا بدجله ریزد، و این همان موضعی است که در آنجا جنگ بین عبیداﷲ زیاد و ابراهیم بن مالک اشتر نخعی در ایام مختار واقع و در آنروز زیاد کشته شد بسال 66 هجری قمری (از معجم البلدان ج 3 ص 388). رجوع بمادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ساکت بواسطۀ حیا. (ناظم الاطباء). زن شرمگین. ج، خرّد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی شده - بریزه برای جوش دادن مس و برنج و دیگرها به کار برند این واژه چنان که در فرهنگ فارسی محمد معین آمده پارسی است و گیاهی است برابر بااشنان یا به گفته آنندراج از ازدو (صمغ) هاست
فرهنگ لغت هوشیار
((زَ))
گیاهی است از تیره چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد، گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است، اثنان، اسنان
فرهنگ فارسی معین
خورشید، آفتاب، نور آفتاب، نامی برای زن
فرهنگ گویش مازندرانی