نوعی سنگ سخت، گرانیت، برای مثال رخ خارا به خون لعل می شست / مگر در سنگ خارا لعل می جست ی چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲ - ۲۲۹) نوعی پارچۀ ابریشمی دست باف، ستبر، موج دار و رنگین یا سفید، برای مثال چون باد زندنیجی کهسار برکشد / بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند (خاقانی - ۱۳۶) خارا سفتن: شکستن، ساییدن یا سوراخ کردن سنگ خارا، برای مثال کوه کن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت / هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت (ظهوری - لغتنامه - خارا سفتن)
نوعی سنگ سخت، گرانیت، برای مِثال رخ خارا به خون لعل می شست / مگر در سنگ خارا لعل می جست ی چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲ - ۲۲۹) نوعی پارچۀ ابریشمی دست باف، ستبر، موج دار و رنگین یا سفید، برای مِثال چون باد زندنیجی کهسار برکشد / بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند (خاقانی - ۱۳۶) خارا سفتن: شکستن، ساییدن یا سوراخ کردن سنگ خارا، برای مِثال کوه کن تعلیم خارا سفتن از استاد داشت / هرچه کرد از کاوش مژگان شیرین یاد داشت (ظهوری - لغتنامه - خارا سفتن)
سنگ سخت و صلب، (آنندراج) (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) (بهار عجم) (مصطلحات) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357) : پس آنگه که خواهی تواش بشکنی چنان کن که بر سنگ خارا زنی، ابوشکور، آن کو زسنگ خارا آهن برون کشد نسکی ز کف تو نتواند برون کشید، منجیک، چو در هنگ رفتم بجست او زجای همان سنگ خارا گرفتش دو پای، فردوسی، فرامرز نشگفت اگر سرکش است که پولاد را دل پر از آتش است چو آورد با سنگ خارا کند ز دل راز خویش آشکارا کند، فردوسی، ز جوش سواران و بانگ تبر همی سنگ خارا برآورد پر، فردوسی، ز آواز اسبان و زخم تبر همه کوه خارا فرو برد سر، فردوسی، بیاراست آخر بسنگ اندرون زپولاد و میخ وز خارا ستون، فردوسی، هر آنگه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا بکردار موم، فردوسی، یکی رزم سازم در این برز کوه که گردد همه کوه خارا ستوه فردوسی، گذشتند بر کوه خارا برنج وزوخیره شد مرد باریک سنج، فردوسی، بکوشش نروید ز خارا گیا، فردوسی، نگردد چو یاقوت خارای احمر نه سنگ سیه چون عقیق یمانی، فرخی، بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی بسر زر سرخ اندر دل خارا همی گوهر شود، فرخی، ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند، منوچهری، ز دندان همیریخت آتش بجنگ ز خارا همی کرد سوهان بچنگ، اسدی، باران بصبر پست کند گر چه نرم است روی آن که خارا را، ناصرخسرو، و صفۀ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126)، که ز تأثیر چشمۀ خورشید سنگ خارا بکوه زر گردد، عبدالواسعجبلی، شبیخون قهر تو که برندارد که از سهم و بیم تو خاراشود خون، سوزنی، باده خور چون لالۀ گل زانکه اندر کوه و دشت لاله می روید ز خارا گل همی زاید ز خار، انوری، چندان گریسته دل خارا بسوگ تو تا آبگینه بر دل خارا گریسته، خاقانی، گریه آن گریه که از دیدۀ آتش بینند ناله آن ناله که از سینۀ خارا شنوند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 102)، وز بن نیزه ش سر گاو زمین لرزد از انک ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این، خاقانی، چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش، خاقانی، شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانۀ خارا کنی ز دست رها، خاقانی، به تیشه روی خارا می خراشید چو بید از سنگ مجرا می تراشید، نظامی، به پیشه دست بوسندش همه روم به تیشه سنگ خارا را کند موم، نظامی، رخ خارا بخون لعل می شست مگر در سنگ خارا لعل می جست چو از لعل لب شیرین خبر یافت بسنگ خاره در گفتن گهر یافت، نظامی، چو برق نیزه را بر سنگ راندی سنان در سینۀ خارا نشاندی، نظامی، چندین مخور غم خود و انگار شیشه ای ناگه ز دست بر سر خارا دراوفتاد، عطار، اگر نفع کس در نهاد تو نیست چنین جوهر و سنگ خارا یکیست، (بوستان)، دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته، مبارکشاه غزنوی، اگر خواهی برون آری زسنگ خاره حیوانی بسان ناقۀ صالح که بیرون آمد از خارا، هندوشاه نخجوانی، داد میخواهم ز بیدادی که گوئی بر دلش نقش بیدادی همه بر سنگ خاراکرده اند، هندو شاه نخجوانی، نه هر کو نعمتی دارد شریف است و عزیز آنکس که گل در دامن خاراست و زر در کیسۀ خارا، سلمان ساوجی، سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا، حافظ، یکزمان بحر پر زموج چو حبر گاه کوه ثبات چون خارا، نظام قاری، مدار پند خود از هیچکس دریغ و بگو اگر چه از طرف مستمع بود تقصیر که فیض باز نگیرد سحاب از کهسار چو قطره در دل خارا نمی کند تأثیر، ؟ (از تاریخ گیلان سید ظهیرالدین مرعشی)، ، خارا نوعی از قماش ابریشمی، (آنندراج)، جنسی از قماش ابریشمین که موجها دارد مثل صوف، (از فرهنگی خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای ابریشمین، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357)، جامه ای است قیمتی و مخطط منسوب بعتاب که نام مردی است واضع آن و آن را خاره و صاحبی نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، نوعی بافتۀ ابریشمی هست که مانند صوف موج دارد و آن ساده و مخطط می باشد و مخطط آن را عتابی خوانند و عتاب نام شخصی بوده که این خارا منسوب است به او، (برهان قاطع)، جامۀ حریر، (صحاح الفرس)، نوعی از بافتۀ ابریشمین و حریر ساده و مخطط را خارای عتابی گویند، زیرا عتاب نام آغاز بافنده آن بود، (انجمن آرای ناصری)، قسمی قماش، (لغت فرس اسدی)، در زمان ما خارا پارچه ای بود ابریشمین و سطبر و نیکو بافته رنگین یا سپید و رنگ آمیزی بدان گونه که موج دریا بچشم مصور می شد و این جامه در کارخانه های قدیم ایران کردندی، (یادداشت بخط مؤلف) : جیب من بر صدرۀ خارا عتابی شد ز اشک کوه خارا زیر عطف دامن خارای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، چو کف و خلقت بتازی هست خارا و نسیج خانه من حله و بغداد و ششتر ساختند، خاقانی، بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا، خاقانی، چون باد زندپیچی کهسار برکشد بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند، خاقانی، دستار خز و جبّه خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استر نکوتر است، خاقانی، دلق هزار میخ شب آن من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم، خاقانی، هم چو خارا بسوز دل بدرم گر ز خارا کنند پیرهنم، کمال اسماعیل، بگوش صخرۀ صمّا اگر فروخوانم ز ذوق چاک زند کوه صدرۀ خارا، کمال اسماعیل، آسمان خرگه و زیلوست زمین خارا کوه اطلس و تافته دان مهر و مه پر انوار، نظام قاری، نرمدست و قطنی و خارا و حبر برد و ابیاری و مخفی و آشکار، نظام قاری، کسی دیده ست گردون در حریر و سندس و اکسون کسی دیده ست جیحون در پرند و اطلس و خارا؟ (صاحب انجمن آرای ناصری)، ، نام نوائی از موسیقی، (آنندراج) (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 26 مهر 1337 ص 21)، نام شعبه ای است از مقام نوا که آن نام نغمه ای است از موسیقی و بصورت نوروز خارا می آید، (برهان قاطع: در نوروز خارا)، رجوع به نوروز نوا شود: زمزمه جو گر شود کوهکن بینوا بیشتر او را فلک نغمۀ خارا دهد، طغرا (از آنندراج)
سنگ سخت و صلب، (آنندراج) (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) (بهار عجم) (مصطلحات) (غیاث اللغه) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357) : پس آنگه که خواهی تواش بشکنی چنان کن که بر سنگ خارا زنی، ابوشکور، آن کو زسنگ خارا آهن برون کشد نسکی ز کف تو نتواند برون کشید، منجیک، چو در هنگ رفتم بجست او زجای همان سنگ خارا گرفتش دو پای، فردوسی، فرامرز نشگفت اگر سرکش است که پولاد را دل پر از آتش است چو آورد با سنگ خارا کند ز دل راز خویش آشکارا کند، فردوسی، ز جوش سواران و بانگ تبر همی سنگ خارا برآورد پر، فردوسی، ز آواز اسبان و زخم تبر همه کوه خارا فرو برد سر، فردوسی، بیاراست آخر بسنگ اندرون زپولاد و میخ وز خارا ستون، فردوسی، هر آنگه که خشم آورد بخت شوم شود سنگ خارا بکردار موم، فردوسی، یکی رزم سازم در این برز کوه که گردد همه کوه خارا ستوه فردوسی، گذشتند بر کوه خارا برنج وزوخیره شد مرد باریک سنج، فردوسی، بکوشش نروید ز خارا گیا، فردوسی، نگردد چو یاقوت خارای احمر نه سنگ سیه چون عقیق یمانی، فرخی، بر امید آنکه صاحب بر نهد روزی بسر زر سرخ اندر دل خارا همی گوهر شود، فرخی، ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند، منوچهری، ز دندان همیریخت آتش بجنگ ز خارا همی کرد سوهان بچنگ، اسدی، باران بصبر پست کند گر چه نرم است روی آن که خارا را، ناصرخسرو، و صفۀ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا سیاه رنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 126)، که ز تأثیر چشمۀ خورشید سنگ خارا بکوه زر گردد، عبدالواسعجبلی، شبیخون قهر تو کُه برندارد که از سهم و بیم تو خاراشود خون، سوزنی، باده خور چون لالۀ گل زانکه اندر کوه و دشت لاله می روید ز خارا گل همی زاید ز خار، انوری، چندان گریسته دل خارا بسوگ تو تا آبگینه بر دل خارا گریسته، خاقانی، گریه آن گریه که از دیدۀ آتش بینند ناله آن ناله که از سینۀ خارا شنوند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 102)، وز بن نیزه ش سر گاو زمین لرزد از انک ذره بار کوه خارا برنتابد بیش از این، خاقانی، چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش، خاقانی، شکسته دل تر از آن ساغر بلورینم که در میانۀ خارا کنی ز دست رها، خاقانی، به تیشه روی خارا می خراشید چو بید از سنگ مجرا می تراشید، نظامی، به پیشه دست بوسندش همه روم به تیشه سنگ خارا را کند موم، نظامی، رخ خارا بخون لعل می شست مگر در سنگ خارا لعل می جست چو از لعل لب شیرین خبر یافت بسنگ خاره در گفتن گهر یافت، نظامی، چو برق نیزه را بر سنگ راندی سنان در سینۀ خارا نشاندی، نظامی، چندین مخور غم خود و انگار شیشه ای ناگه ز دست بر سر خارا دراوفتاد، عطار، اگر نفع کس در نهاد تو نیست چنین جوهر و سنگ خارا یکیست، (بوستان)، دفع یأجوج ستم را در بسیط مملکت عدل تو حصن حصین چون کوه خارا ساخته، مبارکشاه غزنوی، اگر خواهی برون آری زسنگ خاره حیوانی بسان ناقۀ صالح که بیرون آمد از خارا، هندوشاه نخجوانی، داد میخواهم ز بیدادی که گوئی بر دلش نقش بیدادی همه بر سنگ خاراکرده اند، هندو شاه نخجوانی، نه هر کو نعمتی دارد شریف است و عزیز آنکس که گل در دامن خاراست و زر در کیسۀ خارا، سلمان ساوجی، سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا، حافظ، یکزمان بحر پر زموج چو حبر گاه کوه ثبات چون خارا، نظام قاری، مدار پند خود از هیچکس دریغ و بگو اگر چه از طرف مستمع بود تقصیر که فیض باز نگیرد سحاب از کهسار چو قطره در دل خارا نمی کند تأثیر، ؟ (از تاریخ گیلان سید ظهیرالدین مرعشی)، ، خارا نوعی از قماش ابریشمی، (آنندراج)، جنسی از قماش ابریشمین که موجها دارد مثل صوف، (از فرهنگی خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای ابریشمین، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 357)، جامه ای است قیمتی و مخطط منسوب بعتاب که نام مردی است واضع آن و آن را خاره و صاحبی نیز گویند، (شرفنامۀ منیری)، نوعی بافتۀ ابریشمی هست که مانند صوف موج دارد و آن ساده و مخطط می باشد و مخطط آن را عتابی خوانند و عتاب نام شخصی بوده که این خارا منسوب است به او، (برهان قاطع)، جامۀ حریر، (صحاح الفرس)، نوعی از بافتۀ ابریشمین و حریر ساده و مخطط را خارای عتابی گویند، زیرا عتاب نام آغاز بافنده آن بود، (انجمن آرای ناصری)، قسمی قماش، (لغت فرس اسدی)، در زمان ما خارا پارچه ای بود ابریشمین و سطبر و نیکو بافته رنگین یا سپید و رنگ آمیزی بدان گونه که موج دریا بچشم مصور می شد و این جامه در کارخانه های قدیم ایران کردندی، (یادداشت بخط مؤلف) : جیب من بر صدرۀ خارا عتابی شد ز اشک کوه خارا زیر عطف دامن خارای من، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 327)، چو کف و خلقت بتازی هست خارا و نسیج خانه من حله و بغداد و ششتر ساختند، خاقانی، بجای صدرۀ خارا چو بطریق پلاسی پوشم اندر سنگ خارا، خاقانی، چون باد زندپیچی کهسار برکشد بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند، خاقانی، دستار خز و جبّه خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استر نکوتر است، خاقانی، دلق هزار میخ شب آن من است و من چون روز سر ز صدرۀ خارا برآورم، خاقانی، هم چو خارا بسوز دل بدرم گر ز خارا کنند پیرهنم، کمال اسماعیل، بگوش صخرۀ صمّا اگر فروخوانم ز ذوق چاک زند کوه صدرۀ خارا، کمال اسماعیل، آسمان خرگه و زیلوست زمین خارا کوه اطلس و تافته دان مهر و مه پر انوار، نظام قاری، نرمدست و قطنی و خارا و حبر برد و ابیاری و مخفی و آشکار، نظام قاری، کسی دیده ست گردون در حریر و سندس و اکسون کسی دیده ست جیحون در پرند و اطلس و خارا؟ (صاحب انجمن آرای ناصری)، ، نام نوائی از موسیقی، (آنندراج) (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 26 مهر 1337 ص 21)، نام شعبه ای است از مقام نوا که آن نام نغمه ای است از موسیقی و بصورت نوروز خارا می آید، (برهان قاطع: در نوروز خارا)، رجوع به نوروز نوا شود: زمزمه جو گر شود کوهکن بینوا بیشتر او را فلک نغمۀ خارا دهد، طغرا (از آنندراج)
سنگی است از دسته سنگهای آذرین درونی که خود دسته مشخصی را بنام سنگهای خارایی تشکیل میدهد. سنگی است سخت و مرکب از بلورهای اصلی کوارتز فلدسپات و میکا که برنگهای خاکستری و پشت گلی و سبز دیده میشود گرانیت، نوعی از بافته ابریشمی که مانند صوف موج داراست و مخطط عتابی، نغمه ایست از موسیقی
سنگی است از دسته سنگهای آذرین درونی که خود دسته مشخصی را بنام سنگهای خارایی تشکیل میدهد. سنگی است سخت و مرکب از بلورهای اصلی کوارتز فلدسپات و میکا که برنگهای خاکستری و پشت گلی و سبز دیده میشود گرانیت، نوعی از بافته ابریشمی که مانند صوف موج داراست و مخطط عتابی، نغمه ایست از موسیقی
شهری است مشهور از ماوراءالنهر و مشتق از بخار است بمعنی بسیارعلم. که چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بوده اند بنا برآن بدین نام موسوم شده است. (برهان قاطع). نام شهری از توران مشتق از بخار که بمعنی علم است چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بودند به بخارا موسوم کردند. (از لطائف بنقل غیاث اللغات). اما مؤلف غیاث گوید که بخار بمعنی علم در کتب دیگر بنظر نیامده. گویند که بخارا در زمان پیشین چنان شهر عظیم بود که در عالم از آن نیکوتر کمتر بود. (هفت قلزم). و آن را بخارای شریف گویند. یازده دروازه و دو صد مدرسه کوچک و هفت مسجد جامع بزرگ و چهل گرمابه و صدوپنجاه سرای تجار دارد و دورۀ ارگ آن شهریک فرسخ است و یک دروازه روی به مغرب دارد. گرداگردحصار شهر چهارده هزاروسیصدوهفتادودو قدم به تخمین آمده است و فاصله سمرقند و بخارا بمسافت سی وهشت فرسنگ و طول بخارا یکماه راه، سمرقند قدری از آن جا کوچکتر است. در توران بزرگترین شهر آن بلاد است، اما در ترکستان شهر از آن مهمتر بسیار است. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نام شهری در حدود ترکستان در ساحل رود زرافشان که از قدیم مسکن ایرانیان بود. نام آن بنا بروایتی تلفظ مغولی نام ایرانی است که ویهار یا بهار باشد و آن نام معبد زرتشی یا ایرانی بود مانند نوبهار که نیز معبد بود. (فرهنگ لغات شاهنامه). و این لفظ بخارا بلغت بت پرستان ایغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و اشتقاق بخارا از بخارست که بلغت مغان مجمع علم باشد. (از جوینی). شهری بزرگست و آبادان. شهری است اندر ماوراءالنهر و مستقر ملک مشرق است و جایی نمناک است و بسیارمیوه و با آبهای روان و مردمان وی تیراندازند و غازی پیشه و ازو بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین، و شوره خیزد، و حدود بخارا دوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد اینهمه درکشیده بیک باره و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار... شهری است استوار و اندر میان دو رود نهاده یکی خرناب و یکی جیحون، و او را ناحیتی است تا به حدود بدخشان بکشد. (از حدود العالم). ذکر اسامی بخارا: نیمجکت، بومسکت، مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین. مدینه التجار فاخره. (تاریخ بخارای نرشخی ص 26 و 27). یاقوت گوید: بخارا از بزرگترین شهرهای ماوراءالنهر است، میان آن و جیحون دو روز راه است، پایتخت ساسانیان بود، بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید طول آن 87 درجه و عرض آن 41 درجه و در اقلیم پنجم است و طالع آن اسد... شهری قدیمی پر از باغستانهای میوه است و میوۀ آن اغلب به مرو حمل میشود و از آنجا تا مرو 12 منزل راه است و میان آن و خوارزم بیش از 15 روز راه باشد، و تا سمرقند 7 روز یا 37 فرسنگ. از بالای قهندز بخارا هرچه بینی سبزه و باغستان است که کاخها را احاطه نموده و سبزی باغها به سبزی آسمان می پیوندد. آن جا را بومجکت نیز گفته اند، قلعۀ قهندز آن مسکن امرای سامانی بود و ربض و مسجد جامع در دروازۀ قهندز واقع است، رود خانه صغد از وسط ربض می گذرد. (از معجم البلدان). شهری است در ترکستان جزء جمهوری ازبکستان اتحاد جماهیر شوروی بر کنار زرافشان و حدود 80 هزار جمعیت دارد، بیابان قزل قوم نزدیک آنست، امروز از دو قسمت تشکیل شده: بخارای نو که شهری روسی است و ایستگاه راه آهن ترکستان است و شهر قدیمی که میان باغها و بساتین احاطه شده و مساجد قدیمی متعدد دارد و راه ارتباطی مرو و سمرقند و مشهد و هرات از آنجا می گذرد و از جهت تجارتی اهمیت دارد. ابریشم و پنبه محصول عمده آن است و معدن مس دارد. این شهر ابتدا پایتخت سامانیان بود. بوسیلۀ چنگیز فتح و خراب شد و پس از تعمیر مجدد سالها پایتخت حکام ازبک بود و باز بتصرف ایران درآمد و در دوران قاجار روسها بتصرف آن دست زدند. (از لاروس). در 280 هزارگزی شرق مرو قرار گرفته و 366 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. مدرسه عبداﷲ و قصرخان از ساختمانهای قدیمی آنجاست. مردم آن تاجیک و فارسی زبان و جمعی ازبک و ترک و یهودی هستند. پوست گوسفند مخصوصی که شبیه نوع قرمان میباشد از اطراف این ناحیه به دست می آید و معروف است و از پوست گوسفند دیگری که موی مجعد دارد نیز کلاههای خوب می سازند. در این حدود شتر فراوان است و از پشم آن عبا می بافند. نواحی معروف امارت بخارا عبارت است از اورامیتان زندانی، وافکند، وردانزی، خیرآباد، واکانزی، کیجوان، کرمینه، زودین، کات کرکان، قتارجی، پنج شنبه، میتان، توراته، چالاق، کرشی، خوزار، شیرآباد، سدآباد، چراغچی، ناراز، کاکی، چارجوی و اوتار. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر مشهور ماوراءالنهر است که سابقاً مقر خان بخارا بود و اکنون از شهرهای ازبکستان است و دارای 80 هزار تن جمعیت است و ایالتی که در تحت حکمرانی این خان بود نیز بخارا نامیده میشد و گویند چون در این شهر علما و فضلا بسیار بوده اند آن را بخارا گفتندی، منسوب به بخار که علم و فضل باشد. مملکت بخارا در جنوب شرقی ترکستان واقع شده مابین 35 درجه و 15 دقیقه و 41 ثانیه عرض شمالی و 60 درجه و 70 دقیقه و 40 ثانیه طول شرقی و سابقاً شامل خانات بخارا و آنکوئی و کندوز و حصار و غیره بود و مساحت سطح آن 593000 کیلومتر مربع و پایتخت آن شهر بخارا و شهرهای عمده اش سمرقند و قراتول و جز آنها بود. این مملکت در زمان کیان یکی از ممالک وسیعۀ ایران بود و بعد در تصرف اسکندر درآمد و بعد جزء مملکت باختریان گردید و در مائه ششم میلادی اتراک آن را متصرف شدند و در مائه هفتم چینی ها و در سال 705 میلادی اعراب آن را تصرف کردند و تا مائه نهم در تصرف نواب خلفا بود و در 1000م. در تصرف آل سامان درآمد و در 1027 سلاجقه آن را تصرف نمودند و در 1219 مغول و در 1383 در تصرف امیر تیمور درآمد و بعد در 1505 در تصرف ازبک و بالاخره در 1600 میلادی در تصرف استراخان و احفاد او که نیز از نژادازبک اند درآمد و پس از آن اگرچه در تصرف همین خوانین بود ولی در حقیقت جزء مستملکات روس محسوب می گردید. (ناظم الاطباء). احمد بن نصر گوید که نامهای بخارا بسیار است و در کتاب خویش نیمجکت آورده است و باز جای دیگر دیدم بومسکت آورده است، و بجای دیگر بتازی نبشته مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین و بجای دیگر بتازی مدینهالتجار یعنی شهر بازرگانان و نام بخارا از همه معروفتر است... و بحدیثی نام بخارا فاخره آمده است. (تاریخ بخارا ص 26). محمد بن جعفر گوید چون بیدون بخار خداه بمرد، از وی پسری شیرخواره ماند، نام او طغشاده، این خاتون که مادر این پسر بود به ملک بنشست وپانزده سال ملک داشت و بروزگار او عرب به بخارا آمدن گرفتند. (تاریخ بخارا ص 8). و کرمینه از جمله روستاهای بخاراست و آب او از آب بخاراست و خراج او از خراج بخاراست. (تاریخ بخارا ص 13) : میر خراسان در زمان آل سامان به بخارا نشستی. (حدود العالم). ای بخارا شاد باش و دیر زی شاه زی تو میهمان آیدهمی. رودکی. به گامی سپرد ازختا تا ختن به یک تک دوید از بخارا به وخش. بخاری. آن را بدو بهل که همی گوید من دیده ام فقیه بخارا را. ناصرخسرو. اینجاست به یمگان ترا دبستان در بلخ مجویش نه در بخارا. ناصرخسرو. حمل خزانه اش به سمرقند برنهد نزل ستانه اش به بخارا برافکند. خاقانی. زافسار خرش افسر فرستم به خانان سمرقند و بخارا. خاقانی. آن بخارا معدن دانش بود پس بخارائیست هرک آنش بود. مولوی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. و رجوع به تاریخ بخارا و کتاب لهجۀ بخارائی تألیف رجائی و فهرست های صوان الحکمه و کرد و پیوستگی نژادی او و تاریخ گزیده و تاریخ عصر حافظ و سبک شناسی، و مجالس النفائس، و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وتاریخ سیستان و رودکی و آثار او و تاریخ مغول عباس اقبال و مجمل التواریخ و القصص و تاریخ بیهقی و لباب الالباب عوفی و چهار جلد حبیب السیر چ خیام و ترجمه تاریخ یمینی و معجم البلدان یاقوت و اصطخری و سایر کتب جغرافیا و کتب تاریخی شود، به گور سپردن. خاک کردن کسی را پس از مرگ. دفن کردن مرده. (ناظم الاطباء). مدفون ساختن. چال کردن. به قبر گذاشتن
شهری است مشهور از ماوراءالنهر و مشتق از بخار است بمعنی بسیارعلم. که چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بوده اند بنا برآن بدین نام موسوم شده است. (برهان قاطع). نام شهری از توران مشتق از بخار که بمعنی علم است چون در آن شهر علماء و فضلاء بسیار بودند به بخارا موسوم کردند. (از لطائف بنقل غیاث اللغات). اما مؤلف غیاث گوید که بخار بمعنی علم در کتب دیگر بنظر نیامده. گویند که بخارا در زمان پیشین چنان شهر عظیم بود که در عالم از آن نیکوتر کمتر بود. (هفت قلزم). و آن را بخارای شریف گویند. یازده دروازه و دو صد مدرسه کوچک و هفت مسجد جامع بزرگ و چهل گرمابه و صدوپنجاه سرای تجار دارد و دورۀ ارگ آن شهریک فرسخ است و یک دروازه روی به مغرب دارد. گرداگردحصار شهر چهارده هزاروسیصدوهفتادودو قدم به تخمین آمده است و فاصله سمرقند و بخارا بمسافت سی وهشت فرسنگ و طول بخارا یکماه راه، سمرقند قدری از آن جا کوچکتر است. در توران بزرگترین شهر آن بلاد است، اما در ترکستان شهر از آن مهمتر بسیار است. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نام شهری در حدود ترکستان در ساحل رود زرافشان که از قدیم مسکن ایرانیان بود. نام آن بنا بروایتی تلفظ مغولی نام ایرانی است که ویهار یا بهار باشد و آن نام معبد زرتشی یا ایرانی بود مانند نوبهار که نیز معبد بود. (فرهنگ لغات شاهنامه). و این لفظ بخارا بلغت بت پرستان ایغور و ختای نزدیک است که معابد ایشان که موضع بتان است بخار گویند و اشتقاق بخارا از بخارست که بلغت مغان مجمع علم باشد. (از جوینی). شهری بزرگست و آبادان. شهری است اندر ماوراءالنهر و مستقر ملک مشرق است و جایی نمناک است و بسیارمیوه و با آبهای روان و مردمان وی تیراندازند و غازی پیشه و ازو بساط و فرش و مصلی نماز خیزد نیکوی پشمین، و شوره خیزد، و حدود بخارا دوازده فرسنگ است اندر دوازده فرسنگ و دیواری بگرد اینهمه درکشیده بیک باره و همه رباطها و دهها از اندرون این دیوار... شهری است استوار و اندر میان دو رود نهاده یکی خرناب و یکی جیحون، و او را ناحیتی است تا به حدود بدخشان بکشد. (از حدود العالم). ذکر اسامی بخارا: نیمجکت، بومسکت، مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین. مدینه التجار فاخره. (تاریخ بخارای نرشخی ص 26 و 27). یاقوت گوید: بخارا از بزرگترین شهرهای ماوراءالنهر است، میان آن و جیحون دو روز راه است، پایتخت ساسانیان بود، بطلمیوس در کتاب ملحمه گوید طول آن 87 درجه و عرض آن 41 درجه و در اقلیم پنجم است و طالع آن اسد... شهری قدیمی پر از باغستانهای میوه است و میوۀ آن اغلب به مرو حمل میشود و از آنجا تا مرو 12 منزل راه است و میان آن و خوارزم بیش از 15 روز راه باشد، و تا سمرقند 7 روز یا 37 فرسنگ. از بالای قهندز بخارا هرچه بینی سبزه و باغستان است که کاخها را احاطه نموده و سبزی باغها به سبزی آسمان می پیوندد. آن جا را بومجکت نیز گفته اند، قلعۀ قهندز آن مسکن امرای سامانی بود و ربض و مسجد جامع در دروازۀ قهندز واقع است، رود خانه صغد از وسط ربض می گذرد. (از معجم البلدان). شهری است در ترکستان جزء جمهوری ازبکستان اتحاد جماهیر شوروی بر کنار زرافشان و حدود 80 هزار جمعیت دارد، بیابان قزل قوم نزدیک آنست، امروز از دو قسمت تشکیل شده: بخارای نو که شهری روسی است و ایستگاه راه آهن ترکستان است و شهر قدیمی که میان باغها و بساتین احاطه شده و مساجد قدیمی متعدد دارد و راه ارتباطی مرو و سمرقند و مشهد و هرات از آنجا می گذرد و از جهت تجارتی اهمیت دارد. ابریشم و پنبه محصول عمده آن است و معدن مس دارد. این شهر ابتدا پایتخت سامانیان بود. بوسیلۀ چنگیز فتح و خراب شد و پس از تعمیر مجدد سالها پایتخت حکام ازبک بود و باز بتصرف ایران درآمد و در دوران قاجار روسها بتصرف آن دست زدند. (از لاروس). در 280 هزارگزی شرق مرو قرار گرفته و 366 گز از سطح دریا ارتفاع دارد. مدرسه عبداﷲ و قصرخان از ساختمانهای قدیمی آنجاست. مردم آن تاجیک و فارسی زبان و جمعی ازبک و ترک و یهودی هستند. پوست گوسفند مخصوصی که شبیه نوع قرمان میباشد از اطراف این ناحیه به دست می آید و معروف است و از پوست گوسفند دیگری که موی مجعد دارد نیز کلاههای خوب می سازند. در این حدود شتر فراوان است و از پشم آن عبا می بافند. نواحی معروف امارت بخارا عبارت است از اورامیتان زندانی، وافکند، وردانزی، خیرآباد، واکانزی، کیجوان، کرمینه، زودین، کات کرکان، قتارجی، پنج شنبه، میتان، توراته، چالاق، کرشی، خوزار، شیرآباد، سدآباد، چراغچی، ناراز، کاکی، چارجوی و اوتار. (از قاموس الاعلام ترکی). شهر مشهور ماوراءالنهر است که سابقاً مقر خان بخارا بود و اکنون از شهرهای ازبکستان است و دارای 80 هزار تن جمعیت است و ایالتی که در تحت حکمرانی این خان بود نیز بخارا نامیده میشد و گویند چون در این شهر علما و فضلا بسیار بوده اند آن را بخارا گفتندی، منسوب به بخار که علم و فضل باشد. مملکت بخارا در جنوب شرقی ترکستان واقع شده مابین 35 درجه و 15 دقیقه و 41 ثانیه عرض شمالی و 60 درجه و 70 دقیقه و 40 ثانیه طول شرقی و سابقاً شامل خانات بخارا و آنکوئی و کندوز و حصار و غیره بود و مساحت سطح آن 593000 کیلومتر مربع و پایتخت آن شهر بخارا و شهرهای عمده اش سمرقند و قراتول و جز آنها بود. این مملکت در زمان کیان یکی از ممالک وسیعۀ ایران بود و بعد در تصرف اسکندر درآمد و بعد جزء مملکت باختریان گردید و در مائه ششم میلادی اتراک آن را متصرف شدند و در مائه هفتم چینی ها و در سال 705 میلادی اعراب آن را تصرف کردند و تا مائه نهم در تصرف نواب خلفا بود و در 1000م. در تصرف آل سامان درآمد و در 1027 سلاجقه آن را تصرف نمودند و در 1219 مغول و در 1383 در تصرف امیر تیمور درآمد و بعد در 1505 در تصرف ازبک و بالاخره در 1600 میلادی در تصرف استراخان و احفاد او که نیز از نژادازبک اند درآمد و پس از آن اگرچه در تصرف همین خوانین بود ولی در حقیقت جزء مستملکات روس محسوب می گردید. (ناظم الاطباء). احمد بن نصر گوید که نامهای بخارا بسیار است و در کتاب خویش نیمجکت آورده است و باز جای دیگر دیدم بومسکت آورده است، و بجای دیگر بتازی نبشته مدینه الصفریه یعنی شارستان رویین و بجای دیگر بتازی مدینهالتجار یعنی شهر بازرگانان و نام بخارا از همه معروفتر است... و بحدیثی نام بخارا فاخره آمده است. (تاریخ بخارا ص 26). محمد بن جعفر گوید چون بیدون بخار خداه بمرد، از وی پسری شیرخواره ماند، نام او طغشاده، این خاتون که مادر این پسر بود به ملک بنشست وپانزده سال ملک داشت و بروزگار او عرب به بخارا آمدن گرفتند. (تاریخ بخارا ص 8). و کرمینه از جمله روستاهای بخاراست و آب او از آب بخاراست و خراج او از خراج بخاراست. (تاریخ بخارا ص 13) : میر خراسان در زمان آل سامان به بخارا نشستی. (حدود العالم). ای بخارا شاد باش و دیر زی شاه زی تو میهمان آیدهمی. رودکی. به گامی سپرد ازختا تا ختن به یک تک دوید از بخارا به وخش. بخاری. آن را بدو بهل که همی گوید من دیده ام فقیه بخارا را. ناصرخسرو. اینجاست به یمگان ترا دبستان در بلخ مجویش نه در بخارا. ناصرخسرو. حمل خزانه اش به سمرقند برنهد نزل ستانه اش به بخارا برافکند. خاقانی. زافسار خرش افسر فرستم به خانان سمرقند و بخارا. خاقانی. آن بخارا معدن دانش بود پس بخارائیست هرک آنش بود. مولوی. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. حافظ. و رجوع به تاریخ بخارا و کتاب لهجۀ بخارائی تألیف رجائی و فهرست های صوان الحکمه و کرد و پیوستگی نژادی او و تاریخ گزیده و تاریخ عصر حافظ و سبک شناسی، و مجالس النفائس، و نزهه القلوب ج 3 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وتاریخ سیستان و رودکی و آثار او و تاریخ مغول عباس اقبال و مجمل التواریخ و القصص و تاریخ بیهقی و لباب الالباب عوفی و چهار جلد حبیب السیر چ خیام و ترجمه تاریخ یمینی و معجم البلدان یاقوت و اصطخری و سایر کتب جغرافیا و کتب تاریخی شود، به گور سپردن. خاک کردن کسی را پس از مرگ. دفن کردن مرده. (ناظم الاطباء). مدفون ساختن. چال کردن. به قبر گذاشتن
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده
پاره کننده از هم درذنده، بر هم زننده شورنده، ناجور پاره کنه از هم درنده، آنچه که بر خلاف نظم عمومی و جریان طبیعی امور باشد هر چه که نظام عمومی را بر هم زند، جمع خوارق. یا خارق عادت. آنچه که بر خلاف عادت باشد خارق العاده، امری عجیب و غیر معتاد که از پیغمبر امام و یا ولی سر زند معجزه: کرامت خارق العاده
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی
یک نوع خاک رست که با امح آهن آمیخته شده و در نتیجه برنگ زرد نارنجی قرمز قهوه یی در آمده باشد، در بعضی از سواحل و جزایر جنوبی ایران (از قبیل جزیره هرمز) بفراوانی موجود است و آنرا استخراج میکنند و در نقاشی و رنگ کاری بکار میبرند. سابقا نوعی از آنرا برای بند آوردن خون استعمال میکردند. گل مختوم نوعی از آن است ارتکان ارتکین گلک فاده گل اخرا، قهوه یی مایل بقرمز از گروه رنگهای جسمی