- خادر (دِ)
مرد سست و کاهل و سرگشته، اسد خادر، شیر در بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حیران. (مهذب الاسماء). متحیر. (اقرب الموارد)
معنی خادر - جستجوی لغت در جدول جو
- خادر (دِ)
ابن ثمودبن حاثر. پشت چهارم صالح پیغمبر است. (تاریخ گزیده ص 29)
- خادر (دَ)
دهی است از دهستان شاندیز طرقبه در دو هزارگزی جنوب شاندیز. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 917 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان فارسی است. آب آنجا از رودخانه و محصولات آن غلات و بنشن است، شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
- خادر
سست، سرگشته، پرده نشین پرده نشین، سست کسل، متحیر سرگشته
- خادر ((دِ))
پرده نشین، سست، کسل، متحیر، سرگشته
- خادر
بی حال، سست، کسل، متحیر، حیران، حیرت زده، سرگشته، پرده نشین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارچه ای که زنان برای پوشاندن چهره و دست و غیره بر روی همه لباسها پوشند، خیمه، سایبان، خرگاه
خودسر، خود رای