جدول جو
جدول جو

معنی خاخو - جستجوی لغت در جدول جو

خاخو
ناحیه ای است در ارزروم مرکب از سه قریه، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاو
تصویر خاو
خواب، پرز، کرک مثلاً خاو مخمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالو
تصویر خالو
دایی، برادر مادر، خال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاخو
تصویر چاخو
مقنّی، آنکه کاریز حفر می کند، چاه کن، آنکه قنات را لای روبی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ خَ)
بلغت زند، رسم و قاعده، آیین، شمشیر. تیغ، قوت. توانایی. زور، شاخه. غصن، داربستی که استاد بنا روی آن میرود کار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به خو شود
لغت نامه دهخدا
(اُ خُوو)
جمع واژۀ اخ، اخ ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حالت رفعی اخ. برادر. برادر نسبی.
لغت نامه دهخدا
موضعی است بین حرمین (مکه و مدینه) و آن را روضۀ خاخ نیز گویند، (معجم البلدان ج 3 ص 384) (حبیب السیر چ 1 تهران ج 1 ص 135)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 22 هزارگزی شمال باختری در شاهپور که دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پرز، زغب، کرک، پرز مخمل، (از ناظم الاطباء)، لغت دیگری است در خواب:
گر خری دیوانه شد یک دم ّ گاو
بر سرش چندان بزن کاید بخاو،
مولوی
لغت نامه دهخدا
ایالتی است هم مرز دیار بکر و بتلیس و انتهای شمال غربی آن متصل بموصل است و به انضمام ناحیۀ سلیفاتی مشتمل بر 109 قریه است، (قاموس الاعلام ترکی)، در ملحقات المنجد آرد: ایالتی است در عراق (موصل) بمساحت 420130 گز و مشتمل بر سه ناحیه: سلیفاتی، سندی، کلی
شهری است که مرکز ایالت زاخو است و مساحت آن 75000 گز میباشد، (ملحقات المنجد چ 1956)، مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: قصبۀ مرکزی قضاء زاخو واقع در حدود 100کیلومتری موصل است و یکی از رودهای تابع دجله از کنار آن میگذرد - انتهی
لغت نامه دهخدا
(اِ خُ)
نام پری ایست در اساطیر قدیمۀ یونانی.
لغت نامه دهخدا
قریه ای نزدیک بیجار گروس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 61 هزارگزی شمال باختری مشهد و یکهزار گزی جنوب راه قدیمی مشهد به قوچان، ناحیه ای است واقع در جلگه، معتدل و دارای 51 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و کرد زبانند، این ده از قنات مشروب میشود، محصولاتش غلات و چغندر و لوبیاست، اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبه ای است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در نه هزارگزی جنوب همدان، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 318 تن سکنه که مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی است، آب آنجا از چشمه سار و رود خانه محلی است، محصول آنجا غلات وحبوبات و لبنیات و مختصر میوه میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و راه مالرو میباشد، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
برادر مادر، (برهان قاطع) (آنندراج)، دایی، (فرهنگ ضیائی)، خال، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 377)، آبو، آبی، شوهرخاله، (غیاث اللغات) (آنندراج)، سورنایی را گویند و آن را شاهنایی و شهنایی هم خوانند، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 377)، نفیر
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چاه خو، چاه کن، مقنی
لغت نامه دهخدا
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است منی چاهکن. توضیح این کلمه را نباید با (چاهجو) که آن نیزبهمین معنی است خلط کرد. در مشهد مقنی های دوره گرد را (چخو) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دایی کاکویه خالو پارسی نیز هست و برابر است با سورنای دائی خال برادر مادر. خواهر مادر، جمع خالات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخو
تصویر اخو
کاکو برادر ناهمخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالو
تصویر خالو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی معین
خال، دایی
متضاد: عمو، خاله، سورنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرز، کرک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرخو
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
دایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مقنی، چاه کن، حفار چاه
فرهنگ گویش مازندرانی