جدول جو
جدول جو

معنی خاخری - جستجوی لغت در جدول جو

خاخری
خواهر کوچک، خواهر، خواهری، نامی برای گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخری
تصویر اخری
دیگر، غیر، آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تخلص شاعری که اصلاً اصفهانی و مسکنش سمنان بود این بیت از اوست:
نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
بگذارید که بیچاره قراری گیرد،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
تخلص شاعری تبریزی بوده است که این بیت از اوست:
بخت آنم کو که خواب آلوده برخیزی شبی
ناله ام بشناسی و گوشی بفریادم کنی،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
سپس
لغت نامه دهخدا
(اُ را)
تأنیث آخر. نقیض اولی. دگر. دیگر. پسین. دومین. ج، اخریات، اخر.
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ ری ی)
هذه النسبه الی اخروهی قصه (ظ: قصبه) دهستان بین جرجان و بلادحراسان (ظ: خراسان) هکذا ذکره ابوبکر الخطیب الحافظفی کتاب المونیف (؟) و اطنابی قراه بخط ابی عبداﷲ محدبن عبدالواحد الدما والحافظ الاصبهان ان اخر قریه بدهستان و هو دخل تلک البلاد و عرف المواضع فحصل من القولین ان اخر اسم قصبه (قصبه) دهستان او قربه (قریه؟) بها. (انساب سمعانی ص 14). و عبارت غلط و مضطرب است
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به خاخسر. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
شاعری است باستانی که از زمان و سرگذشت او آگاهی دقیقی دردست نیست. اسدی در لغت فرس بیتی از او در شاهد واژۀ ’گراز’ بمعنی کوزه و قنینه آورده است:
با نعمت تمام به درگاهت آمدم
امروز با گرازی و چوبی همی روم.
رجوع به لغتنامۀ اسدی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
حالت و رفتار خر گرفتن. حالت نفهمیدگی ولی غیرواقعی. حالت کودنی غیرحقیقی:
از پی رد و قبول عامه خود را خر مساز
زآنکه نبود کار عامه جز خری یا خرخری.
سنائی.
- خود را بخرخری زدن، کنایه از تجاهل کردن. خود را بنفهمیدگی زدن
لغت نامه دهخدا
(خِ خِ ری ی)
ضعیف، منه: ساق خرخری، ای ساق ضعیف و ناتوان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب بخاور، کنایه از آفتاب عالمتاب است:
هرسنگ را کز ساحری کرد و صبا میناگری
از خشت زر خاوری میناش دینار آمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نسبتی است به اخمور که بطنی است از اعراب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کارهای ملیح. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ابوالقاسم سعدی سعیدالخاخسری خادم ابوعلی یرمانی فقیه بوده است و از روات است. (انساب سمعانی). روات در دنیای حدیث شناسی اسلامی به کسانی گفته می شود که احادیث را از دیگران می شنوند، حفظ می کنند و به نسل های بعدی انتقال می دهند. این افراد در فرآیند گردآوری و انتشار حدیث، نقش مؤثری دارند. به ویژه در دوره های بعد از پیامبر اسلام (ص)، روات با دقت خود، موجب حفظ سنت نبوی در برابر تحریف ها و تغییرات شدند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخری
تصویر اخری
((اُ را))
دیگر، پسین، آخرت، جهان دیگر
فرهنگ فارسی معین
آخرت، رستاخیز، عقبا، عقبی، قیامت، بعدی، پسین، دومین، دیگر
متضاد: دنیا، اولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی چینی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خر و پف می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
خودسر، خود رای
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر خوانده
فرهنگ گویش مازندرانی