جدول جو
جدول جو

معنی خات - جستجوی لغت در جدول جو

خات
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
تصویری از خات
تصویر خات
فرهنگ فارسی عمید
خات
زغن راگویند که غلیواژ یا غلیواج است، (از غیاث) (آنندراج) (برهان)، خاد، رجوع به همین کلمه شود:
شاها ز تو غوری بلباسات بجست
مانندۀ چوزه از کف خات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهان کرد
پیلان بتو شاه داد و از مات بجست،
؟ (از جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
خات
زعن غلیواج موش گیر حداه
تصویری از خات
تصویر خات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاتون
تصویر خاتون
(دخترانه)
خانم، کدبانو، لقب زنان اشرافی، لقب همسر خاقان چین که انوشیروان دختر او را به همسری برگزید، به صورت پسوند همراه بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند نرگس خاتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاتونک
تصویر خاتونک
(دخترانه)
خاتون (بانو) + ک، بانوی کوچک، نام روستایی در نزدیکی شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاتم
تصویر خاتم
نقوش و طرح های تزیینی که با ریزه های عاج یا استخوان یا چوب و فلز پدید آورده باشند و برای زینت کاری و نقش و نگار کردن قوطی، جعبه، قاب عکس و سایر اشیای چوبی به کار می رود، انگشتر، انگشتری، نگین انگشتری، مهر،
پایان، عاقبت هر چیز، کنایه از فرمان، حکم
ختم کننده، تمام کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نعت فاعلی از ختن ، ختنه کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بکسر تاء و بفتح آن انگشتری. (غیاث اللغات). و این مؤلف نویسد که مختار فصحای عجم بفتح است و یکی از ثقات در تألیف خود نوشته که خاتم بفتح تاءفوقانی مهر و انگشتری و جز آن که بدان مهر کنند. چه، فاعل (بکسر) و بفتح عین بمعنی ما یفعل به مستعمل شود مثل العالم ما یعلم به الصانع. پس خاتم بمعنی ما یختم به باشد و آن انگشتریست. ج، خواتیم. (غیاث اللغات). و بفتح و کسر تاء انگشتر که در دست کنند و فصحای عجم بفتح استعمال نمایند نه بکسر:
تا خاتم اقبال در انگشت تو کردند
بر خصم تو شد گیتی چون حلقۀ خاتم.
امیرمعزی.
چه بنای این قافیت بردم و درم و مانند آن است:
فریدون را سر آمد پادشاهی
سلیمان را برفت از دست خاتم.
سعدی.
که با عالم و محکم قافیه شده است. (از آنندراج). مهر و انگشتری نگین کنده که با آنها کاغذ و غیره را مهر کنند و در این صورت بیشتر با فتح استعمال شود. (فرهنگ نظام). خاتم مانند صاحب مهر و انگشتری و بدین معنی پنج لغت دیگر آمده که از آنجمله خاتم مانند هاجر است. (منتهی الارب). بظرم. (منتهی الارب). و تختم بالخاتم یعنی انگشتری در دست کرد. (منتهی الارب). واز آلات و لوازم پادشاهان است بفتح تاء و کسر آن و آن را برای زینت در انگشت کنند و بدین جهت خاتم نامیده شده که مکاتیب پادشاهان بدان اختتام می یافته است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 125). و رجوع به مهر سلطنتی شود:
بدهر چون صد و هفتاد سال عمر براند
گذشت و رفت و از او ماند خاتم و افسر.
ناصرخسرو.
زویافت جهان قدر و قیمت ایراک
او شهره نگین است و دهر خاتم.
ناصرخسرو.
اگر ایمانت هست و تقوی نیست
خاتم ملک بی سلیمان است.
ادیب صابر.
در دین پاک خاتم پیغمبران زعدل
تو خاتمی و نام تو چون نقش خاتم است.
سوزنی.
هر چند که مرغ زیرک آمد
بر خاتم روزگار نامم.
مجیرالدین بیلقانی.
مرا باد و دیو است خادم اگر چه
سلیمان نیم، حکم وخاتم ندارم.
خاقانی.
عشق داریم از جهان گرجان نباشد گو مباش
چون سلیمان حاضر است از تخت و خاتم فارغیم.
خاقانی.
مر خاتم را چه نقص اگر هست
انگشت کهین محل خاتم.
خاقانی.
خود خاتم بزرگ سلیمان بدست تست
کانگشت کوچک تو چو دریای قلزم است.
خاقانی.
ملک و عقل و شرع زیر خاتم و کلک تو باد
کاین سه را ز اقبال این دو بخت یاور ساختند.
خاقانی.
ای دل چو فسرده ای غمی پیداکن
وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
خواهی که به ملک دل سلیمان باشی
از صافی سینه خاتمی پیدا کن.
خاقانی.
چون سلیمان نبود ماهی گیر
خاتم آورد باز دست آخر.
خاقانی.
خاتم ملک سلیمانی نگر
کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب.
خاقانی.
بر سر گنج سخاش خامۀ او اژدهاست
در دهن خاتمش مهرۀ او آشکار.
خاقانی.
خاتم ملک بدو سپرد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ چاپی ص 372).
خاتم ملک سلیمان است علم
جمله عالم صورت و جان است علم.
مولوی.
که در خردیم لوح و دفتر خرید
ز بهرم یکی خاتم زر خرید.
سعدی.
بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست را هست خاتم در انگشت چپ چرا میکنند؟ (گلستان).
انگشت خوبروی و بناگوش دلفریب
بی گوشوار و خاتم فیروزه شاهد است.
سعدی (گلستان).
هر که تیر از حلقۀ انگشتری بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان).
فریدون را سرآمد پادشاهی
سلیمان را برفت از دست خاتم.
سعدی.
بی سکۀ قبول تو نقد امل دغل
بی خاتم رضای تو سعی عمل هبا.
سعدی.
گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی
آن سلیمان جهان است که خاتم با اوست.
حافظ.
بجز شکردهنی مایه هاست خوبی را
بخاتمی نتوان دم زد از سلیمانی.
حافظ.
- خاتم انبیاء، خاتم رسل، محمد رسول اﷲ (ص). و خاتم بکسر هم خوانده شده. و رجوع به خاتم الانبیاء شود: از آن پیغمبران... هم چنین رفته است از روزگار آدم... تا خاتم انبیاء
{{صفت}}. (تاریخ بیهقی ص 115).
، (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه عبارت است از کسی که قطع کرده باشد مقامات را و رسیده باشد به نهایت کمال. (از لطائف اللغات)، نوعی صنعت که با ریزه های استخوان و حلقه های فلزین و چوب سطح چیزی را پوشند و آن عمل را خاتم کاری یا خاتم سازی گویند
لغت نامه دهخدا
(بَخْ خا)
گردآورندۀ شتران بختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شتران. جمع واژۀ بختی. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج).
- بخاک افگنده، مظلوم. بخاک افتاده
لغت نامه دهخدا
(تِ)
غدرکننده و فریبنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
فریبنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آق اولی زاده احمد افندی از شعرای متأخر عثمانی است. در 1168 هجری قمری درگذشت و دیوان مرتبی دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
سرانجام، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه الطبع
تصویر خاتمه الطبع
پایان چاپ پایان چاپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمیت
تصویر خاتمیت
در مرتبه و صفت آخرین قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمت
تصویر خاتمت
عاقبت، پایان، سرانجام، منتهی، نتیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم نبوت
تصویر خاتم نبوت
مهر نبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم کاری
تصویر خاتم کاری
شغل و عمل خاتم کار خاتم بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم کار
تصویر خاتم کار
خاتم بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم سازی
تصویر خاتم سازی
شغل و عمل خاتم ساز خاتم بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم ساز
تصویر خاتم ساز
آنکه پاره های استخوان را در چوب با نقش و نگار بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتمه دادن
تصویر خاتمه دادن
به فرجام رساندن به پایان بردن پایان دادن امری را بپایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتون
تصویر خاتون
خانم و بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتر
تصویر خاتر
غدر کننده و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتل
تصویر خاتل
خدعه کننده، مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم
تصویر خاتم
آخر و پایان هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتی
تصویر خاتی
فریبنده، سخت تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم خاتام
تصویر خاتم خاتام
انگشتری، نگین، مهر، باز پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاتم
تصویر خاتم
((تَ))
انگشتری، مهر، نگین، جمع خواتم، آخری، آخرین، اشیایی مثل قاب عکس، جای قلم و مانند آن که بر روی آن با عاج، استخوان، فلز و چوب زینت کاری و نقش و نگار شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتم
تصویر خاتم
((تِ))
ختم کننده، پایان، عاقبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاتمه
تصویر خاتمه
پایان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاتم
تصویر خاتم
پایانی
فرهنگ واژه فارسی سره
پایان دهنده، خاتم
دیکشنری اردو به فارسی