جدول جو
جدول جو

معنی خائوس - جستجوی لغت در جدول جو

خائوس
بنابر اعتقاد یونانیان یکی از خدایان بوده و کنایه از ظلمت در بدو خلقت جهان است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاروس
تصویر خاروس
(پسرانه)
نام یکی از فرماندهان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از سرگردان مقدونی است:
اسکندر شهر ار (ا ر را گرفت و چندفیل در آنجا یافت. بر اثر این خبر اهالی بازیر مأیوس گشته شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیهابقلۀ کوه آارن پناه بردند. موقع این کوه بقدری محکم بود، که میگفتند هرکول (پهلوان داستانی یونان) هم نتوانست این محل را تسخیرکند. اسکندر چون این قلعه را که از هر طرف شیب های تند داشت و مانند دیواری سر به آسمان کشیده بود دید در فکر فرورفت که چگونه اینجا را بتصرف آرد. در این حال پیر مردی با دو پسرش نزد او آمده گفت اگر به من پاداش خوبی بدهی من راهی را بتو می نمایم. اسکندر در حال وعده داد هشتاد تالان باو بدهند و یکی از پسرهای پیر مرد را گروی نگاهداشته امر کرد که منشی اش مولی نوس با دسته ای از مقدونیهای سبک اسلحه دشمن را اغفال کرده از بیراهه بالا روند. پای کوه مزبور وسیع است، ولی هر قدر کوه بالا میرود باریک تر می شود تا بتک تیزی منتهی میگردد از یک طرف کوه، رود سند جاری و از سمت های دیگر دره های عمیقی است، که وحشت آور میباشد. اسکندر دید تا قسمتی از این دره هاپر نشود یورش ممکن نیست. بنابراین امر کرد از جنگل های اطراف درختان زیادی انداخته دره را پر کردند. این کار هفت روز طول کشید و خود اسکندر اول درخت را انداخت. پس از آن به تیراندازان اسکندر واگریانها امر شد از کوه بالا روند، و سی نفر هم از دستۀ پادشاه مقدونی به سرکردگی خاروس و الکساندر به آنها ملحق شوند. به آخری اسکندر گفت فراموش مکن، که من و تو هم نامیم. (تاریخ ایران باستان مشیرالدوله ج 2 ص 1774)
لغت نامه دهخدا
نام محلی بوده که از شهر میریاندر فنیقی بیست فرسنگ فاصله داشته است، (از تاریخ ایران باستان ج 2 صص 1006 - 1007)
لغت نامه دهخدا
نام خدای ظلمت بنزد یونانیان، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خروشیدن. این کلمه اوستایی است و خروش و خروشیدن و خروس از آن. (از فرهنگ ایران باستان ص 316)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
نام منطقه ای از ’هندوچین’ واقع در مغرب آنام، دارای 855 هزار سکنه. کرسی آن وین تیان است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهرکی است در ماوراءالنهر از بلاد الشروسنه و از آنجا دانشوران و زهاد چندی برخاستند گاهی ’صاد’ در این کلمه بجای سین می آید و خاوص نوشته میشود. (از معجم البلدان یاقوت) : بفضائی که میان درک و خاوس است مصاف دادند. (از ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
خروس
فرهنگ گویش مازندرانی
طالب، خواهان، عاشق
فرهنگ گویش مازندرانی