جدول جو
جدول جو

معنی حیوی - جستجوی لغت در جدول جو

حیوی
(حَ یَ وی ی)
و حیی منسوب است به حی ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
حیوی
منسوب به حی یعنی زنده
تصویری از حیوی
تصویر حیوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
مربوط به ریه مثلاً بیماری ریوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
دربردارنده، شامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
حیات، زیستن، زنده بودن، مقابل ممات، زندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
کسی که در گفتارش حشو بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حَیْ یو)
مذکر حیه. افعی و مار. (اقرب الموارد). مارنر. (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : ویأکل الحیه و الحیوتا. (اصمعی از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بسیار میل کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برگشتن و به یک سو شدن از چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بگردیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بگردیدن و بگریختن. (المصادر زوزنی). رجوع به حیص شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دابه حیوص، ستور رمنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَیْ یُ)
احاطه کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کار کردن شمشیر، لازم شدن کاری به کسی و واجب گشتن، فرودآمدن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حیق شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یاتْ)
رسم الخطی از کلمه حیاهیا حیات خاص قرآن کریم. حیاه. زندگی. (منتهی الارب). زندگانی. (ترجمان عادل) (مهذب الاسماء) :
و تشعل حولک النیران لیلا
کذلک کنت ایام الحیوه.
(از تاریخ بیهقی).
- حیوه طیبه، روزی حلال. (منتهی الارب).
- ، بهشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ یی ی)
حیوی. منسوب است به حی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
منسوب به حماه که شهری است زیبا از شام. (الانساب سمعانی) : یاقوت حموی
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ وی ی)
منسوب به حلوا. و در نسبت به حلوا اغلب به فتح لام تلفظ میشود چنانکه گویند: المؤمنون حلویون. ولی بر طبق زبان عربی لام آنرا ساکن باید خواند و همچنین است ارضی در نسبت به ارض. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 3)
لغت نامه دهخدا
(حُ وا)
شیرینی. نقیص مرّی ̍. گویند: خذالحلوی و اعطه المری. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ کا)
مؤنث حیکان. (منتهی الارب). زن خرامان. (ناظم الاطباء). رجوع به حیکان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
علی بن محمد بن عمر، معروف به صاحب و ملقب به موفق الدین. مؤید رسولی ویرا بسال 696 هجری قمری وزارت داد و عزل و نصب قضات را نیز بدو سپرد. وی تا پایان عمر به کار وزارت اشتغال داشت و او را اخباری است. و بسال 712 هجری قمری/ 1312 میلادی درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 2 ص 695)
لغت نامه دهخدا
(یَحْ یَ وی ی)
منسوب است به یحیویه که نام کسی است. (از لباب الانساب) ، منسوب است به یحیی
لغت نامه دهخدا
(یَحْ یَ وی ی)
احمد بن حسن بن محمد بن یحیی بن یحیویه عدل یحیوی نیشابوری مکنی به ابوالحسین، از راویان بود و از سری بن خزیمه و جز او روایت کرد و به سال 344 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). روات در دنیای حدیث شناسی اسلامی به کسانی گفته می شود که احادیث را از دیگران می شنوند، حفظ می کنند و به نسل های بعدی انتقال می دهند. این افراد در فرآیند گردآوری و انتشار حدیث، نقش مؤثری دارند. به ویژه در دوره های بعد از پیامبر اسلام (ص)، روات با دقت خود، موجب حفظ سنت نبوی در برابر تحریف ها و تغییرات شدند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوت
تصویر حیوت
مار نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیود
تصویر حیود
بسیار میل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوی
تصویر دیوی
دیو بودن، همچون دیو رفتار کردن روش دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
ششی منسوب به ریه: سل ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
در بر اباریش فراگیر، مار گیر، نیرنگباز در بر دارنده گرد فرو گیرنده شامل: (حاوی مطالب سودمند است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوی
تصویر حشوی
فرو مایه فرومایه دون: منجم حشوی (منجم بازاری و بی علم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوی
تصویر حلوی
شیرینی دوست افروشه خور منسوب به حلواء خورنده حلوا شیرینی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیضی
تصویر حیضی
آنکه نطفه وی بهنگام حیض مادر انعقاد یافته، بدکار بدکردار شرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوه
تصویر حیوه
زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیول
تصویر حیول
متغیر گردیدن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریوی
تصویر ریوی
((یَ یّ))
منسوب به ریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
دربردارنده، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاوی
تصویر حاوی
در بر گیرنده، دربرگیرنده
فرهنگ واژه فارسی سره