جدول جو
جدول جو

معنی حیوانان - جستجوی لغت در جدول جو

حیوانان
(حَ یَ)
جمع واژۀ حیوان:
یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین چون حیوانان خموش.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیوانیت
تصویر حیوانیت
مانند جانور بودن، طبیعت و خوی جانور داشتن مانند جانوران زندگی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ حَک ک زَ دَ)
شیوانیدن. آمیختن. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیوانیدن شود، شیار کردن. (یادداشت مؤلف).
- برشیواندن، شیار کردن. شخم زدن. (یادداشت مؤلف) : گفت این گندم بر زمین بیفشان وزمین برشیوان و دانه به خاک بپوشان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 379)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَرْ رَ)
دهی است از دهستان قطور بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 54هزارگزی جنوب باختری خوی در مسیر راه ارابه رو ترس آباد به قطور. محلی دامنه، آب و هوای آن سردسیر و سالم و سکنۀ آن 198 تن است. آب آن از درۀ نرس آباد تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یعنی ولایت کیکان که معربش قیقان است، در تاریخ بیهقی مقصود ولایتی است در سند به جانب خراسان، (از حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 126) : و در حدودکیکانان پیش شیر شد ... و عادت چنان داشت که چون شیرپیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ... (تاریخ بیهقی ایضاً ص 126)، بر آن شرط که چون به بغداد بازرسد امیرالمؤمنین منشوری تازه فرستد خراسان و خوارزم و ... و ترمذ و قصدار و مکران و والشتان و کیکانان و ری و ... در آن باشد، (تاریخ بیهقی ایضاً 291)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد با 289 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دی وام)
متصدی دیوان. محافظ دستگاه دیوانی. ضباط. (یادداشت مؤلف) : رسم آن بود که چون نامه ها رسیدی رقعتی نبشتی و بونصر دیوانبان را دادی تا بخادم رساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). من خواندم ومهر کردم و به دیوانبان سپردم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). اسکدار خوارزم بدیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده دیوانبان دانسته بود، که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323). و بومنصور دیوانبان را فرستاد و مثال داد که دبیران را باز باید گشت. (تاریخ بیهقی ص 159 چ ادیب)
لغت نامه دهخدا
(دی)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ)
نام یکی از دهستان های میانۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: ورزقان، صومعه بالا، یالقوزآغاج، کلهر، ورنکش، ملاحاجی، ترکمان. سکنۀ آن در حدود 25610 تن است. آب آن از چشمه هاو رود خانه ترکمانچای و یالقوزآغاج و محصول آن غلات و حبوب و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
جمع واژۀ حیوان. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی) : و همچنان مردم بفضیلت سخن از دیگر حیوانات جدا گردد. (نوروزنامه). دیگر حیوانات از سگ و گربه و امثال آن هیچ نماند. (ترجمه تاریخ یمینی).
نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد
هرچه در عالم امر است بفرمان تو باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ هََ زَدَ)
حیوان بودن. جانوری. رجوع به حیوان و حیوانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیوتنان
تصویر لیوتنان
ستوان، معاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوان نر
تصویر حیوان نر
جره
فرهنگ لغت هوشیار
طبیعت و صفت حیوان داشتن مانند جانور زندگی کردن مقابل انسانیت. جانوریگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوانات
تصویر ایوانات
جمع ایوان، از پارسی کاخ ها ایوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانات
تصویر حیوانات
جمع حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره
حیوانات: خوشبختی، ثروت اهلی کردن حیوانات: بهره غذا دادن به حیوانات: احساس رضایت حیوان خشک شده: شما خود را برای هیچ و پوچ نگران کرده اید حیوانات وحشی: مشکلات حیوانات خانگی: آسایش - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
Animal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
животный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
tierisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
тваринний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
zwierzęcy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
动物的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
dierlijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
สัตว์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
hewani
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
पशु
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
חייתי
دیکشنری فارسی به عبری