مؤنث اخیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ناقۀ خیفاء،ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب). ج، خیفاوات. - ، ناقۀ فراخ پستان. (منتهی الارب). ج، خیفاوات. ، نوشته یاشعری که یک کلمه آن منقوط و کلمه دیگر غیر منقوط باشد. (از مطول)
مؤنث اخیف. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). - ناقۀ خیفاء،ناقه ای که پوست پستان وی فراخ باشد. (منتهی الارب). ج، خیفاوات. - ، ناقۀ فراخ پستان. (منتهی الارب). ج، خیفاوات. ، نوشته یاشعری که یک کلمه آن منقوط و کلمه دیگر غیر منقوط باشد. (از مطول)
به عهد وفا کردن، (از ’وف ی’) (آنندراج)، وفا کردن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (تاج المصادر بیهقی)، بسر بردن پیمان و دوستی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، ادا کردن عهد و پیمان را، (ناظم الاطباء)
به عهد وفا کردن، (از ’وف ی’) (آنندراج)، وفا کردن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23) (تاج المصادر بیهقی)، بسر بردن پیمان و دوستی را، (منتهی الارب) (آنندراج)، ادا کردن عهد و پیمان را، (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
جَمعِ واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
حلف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
حَلَف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود