جدول جو
جدول جو

معنی حید - جستجوی لغت در جدول جو

حید
مثل و نظیر، (اقرب الموارد)، رجوع به حید شود
لغت نامه دهخدا
حید
(حِ یَ)
جمع واژۀ حید. (منتهی الارب). رجوع به حد شود
لغت نامه دهخدا
حید
(حَیْ یِ)
حمار حید، خر که بر جهد از سایۀ خود بشادی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حیدی ̍ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حیدر
تصویر حیدر
(پسرانه)
شیر، لقب علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زید
تصویر زید
(پسرانه)
نام یکی از اصحاب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمید
تصویر حمید
(پسرانه)
ستوده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ یَ دا)
رفتار متکبر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حمار حیدی و حیّد، خر که برجهداز سایۀ خود بشادی. هیچ مذکری جز این کلمه بر وزن فعلی ̍ نیامده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
از اعلام مردان عرب است، دوست. همنشین. ج، اخون، اخاء، اخوان، اخوان، اخوه، اخوه، اخوّه، اخوّ، مثل. مشابه. مشاکل. مشارک در امری: هذاالثوب اخو ذاک، ضدّ. مقابل: ترکته باخ الخیر، گذاشتم او را بضد خیر که شرّ است، خداوند:
من محذیات اخی الهوی جرع الاسی
بدلال غانیه و مقله ریم.
؟
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام علی بن ابیطالب (ع). (شرفنامۀ منیری) :
گر او رفتی بجای حیدر گرد
برزم شاه گردان عمرو عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی.
این سنیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرّند.
ناصرخسرو.
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدرکفایت حیدر احمدلوا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
شیر. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). اسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج، حیادر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تید
تصویر تید
نرمی و آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
بدخواهی، بد خواستن، غیرت، برخواستن برای کسی، حسادت، حسودی، تنگ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشد
تصویر حشد
جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدی
تصویر حدی
هرگز، هیچوقت، ابداً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید
تصویر حدید
آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاد
تصویر حاد
برنده، تیز، مانند کارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جید
تصویر جید
گردن خوب و نیکو خوب و نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
توان نیرو یاری دادن، توانا شدن، توانا کردن، فرارسیدن مرگ ضمیر شخصی متصل سوم شخص، جمع رفته اید گفتید خورید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زید
تصویر زید
افزون کردن، افزون شدن، نمو دادن، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دید
تصویر دید
نظاره، تماشا، دیدن، رویت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بید
تصویر بید
جمع بیداء، بیابان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
((حِ دَ))
شیر، لقب علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دید
تصویر دید
رویت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیا
تصویر حیا
آزرم، شرم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیض
تصویر حیض
دشتان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف
تصویر حیف
افسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمد
تصویر حمد
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
اسد، شیر، ضیغم، لیث، هژبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد