جدول جو
جدول جو

معنی حیازه - جستجوی لغت در جدول جو

حیازه
(تَ ضَلْ لی)
گرد آوردن چیزی و فعل آن از نصر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حوز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یازه
تصویر یازه
لرزه، کشش، جنبش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیازت
تصویر حیازت
فراهم کردن و به دست آوردن، گرد آوردن، جمع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضَمْ مُ)
بافتن جامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بافندگی. جولاهی. رجوع به حوک و حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
زیستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حیی یحیی ̍ و حی ّ و یحی به ادغام، حیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حیاه مصدر ثلاثی مجرد است لفیف مقرون در اصل حیوه بود بر وزن غلبه واو متحرک ماقبل مفتوح را به الف بدل کردند حیاه شد. لفظ حیات را در رسم الخط عربی حیوه نویسندالف را واو و تای فوقانی را مدور نگارند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قریه ای است میان کش و نسف، و نسبت بدان نیازکی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیشۀ بنا. (منتهی الارب). پیشه و شغل بنایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ)
سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غبازه. رجوع به غبازه، غباز و گواز شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مهمیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دو پیازه،
- دوپیازه، طعامی است. رجوع به دوپیازه شود. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
قریه ای است که بنی حراز از حمیر در آن زندگی میکردند، و اطباق حرازیه بدان منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه کردن. (منتهی الارب). رجوع به حوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَلْ لُ)
گرد آوردن چیزی. حیازه. رجوع به حیازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاه داشتن. حوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حوط و حیاطت شود
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یا کَ)
مؤنث حیاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیاک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَمْ مُ)
آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن. و کذلک النخل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حول و حوول و حیال شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
سختی. تندی، زبان گزی. زبان گزیدگی. (منتهی الارب). زبان گزیدگی. (آنندراج) ، تیزی و فعل آن از باب کرم است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریازه
تصویر ریازه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیابه
تصویر حیابه
گناه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیازت
تصویر حیازت
جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
دوالی که بدان تنگ زین بندند. دوال تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاه
تصویر حیاه
زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازه
تصویر یازه
لرزه، کشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاطه
تصویر حیاطه
نگاهداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاکه
تصویر حیاکه
بافتن بافندگی جولاهی، خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیازت حیازه
تصویر حیازت حیازه
به دست آمدن، گرد آمدن، فراهم شدن، دارندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیازت
تصویر حیازت
((حَ زَ))
رجوع کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
((صَ))
دوالی که بدان تنگ زین بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازه
تصویر یازه
((ز))
خمیازه، کشش، لرزه
فرهنگ فارسی معین
یازده
فرهنگ گویش مازندرانی