جدول جو
جدول جو

معنی حکیمات - جستجوی لغت در جدول جو

حکیمات(حَ)
حکیمات عرب چهار تن باشند: صخره بنت لقمان الحکیم. هند بنت حسن، که صاحب تاج العروس گوید: صواب بنت الخس بضم الخاء است. جمعه بنت حابس. خصیله بنت عامر بن ظرب. (تاج العروس) (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حکیمات(حَ)
جمع واژۀ حکیمه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آیات قرآن کریم که معنی آن ها واضح و صریح است و محتاج به تاویل نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکیمانه
تصویر حکیمانه
مانند حکیمان، به روش حکیمان، از روی حکمت و دانایی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نان روغنی خشک که به شکل تکه های کوچک چهارگوش یا گرد تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حدیده. (منتهی الارب). رجوع به حدیده شود
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ)
موضعی است در خیشوم حزن الخصا. (مراصدالاطلاع). و در معجم البلدان چ مصر حدیقا آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دو دنبالۀ دو چشم. (منتهی الارب). بطهیه
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ / نِ)
مانند حکیم. چون حکیمان. درخور، ازدر، سزای ، لایق حکیم: حکیمانه شراب آشامیدن، به اندازه ای که زیان تن و نقصان عقل را سبب نگردد آشامیدن، از روی حکمت: سخنان حکیمانه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا)
جمع واژۀ حکّاکه. وساوس. خارخارها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حکایت. نقل ها و روایتها. (آنندراج) :
الف لام را تلک آیات را
بخوان تا بدانی حکایات را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مقامات و مقالات ایشان مدون است و بحکایات و روایات مبرهن. (ترجمه تاریخ یمینی).
- حکایات الصالحین، علمی است. مولی ابوالخیر گوید: آن از فروع علم تواریخ ومحاضره است و گروهی بجمع و تألیف آن همت گماشته اندو کتابی بدان اختصاص داده اند چون صفوهالصفوه و روض الریاحین و غیره و از این قبیل است تذکرهالاولیاء هجویری و تذکرهالاولیاء شیخ فریدالدین عطار و ریاض العارفین و غیره
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
بقسمات. نوعی از نان روغنی باشد که روی آن را مربعمربع بریده بپزند و بیشتر مسافران بجهت توشۀ راه بردارند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). نوعی از نان که مربع پزند و در ریسمان کشند و مسافران بجهت توشه بردارند. (رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت قلزم) (از آنندراج). نان سوخاری. (یادداشت مؤلف). توشه ایست که از آرد و دوغ پزند. (شرفنامۀ منیری) (از مؤید الفضلاء) :
تو ز بکسمات و حلوا بجمازه بند محمل
که بدین جمازه بتوان سفرحجاز کردن.
بسحاق اطعمه (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا).
عصرها باید که تا بسحاق حلّاجی دگر
مادح حلوا شود یا مدح خوان بکسمات.
بسحاق اطعمه.
در کلیچه یک زمان سرگشته ام
یک نفس در بکسمات آغشته ام.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(حُ صَ)
نام موضعی است در شعر عدی بن الرفاع. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حکومت. (منتهی الارب). رجوع به حکومت شود
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ)
رنگ پوست قرمز. (اقرب الموارد). حمره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحریمات
تصویر تحریمات
جمع تحریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکیمات
تصویر تحکیمات
جمع تحکیم
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به بقسمات نوعی نان روغنی که خمیر آنرا چهار گوش بریده بپزند و جهت توشه راه مسافران با خود برند نوعی نان قاق (کعک) که بصورت گرده های کوچک در سمنان و قرای اطراف آن سازند و با چای خورند بقسمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایات
تصویر حکایات
نقلها، روایتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکات
تصویر حکاکات
خار خار، وسوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکیمانه
تصویر حکیمانه
از روی حکمت و دانائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلمیات
تصویر حلمیات
کنه ساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیفات
تصویر تکیفات
جمع تکیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکریمات
تصویر تکریمات
جمع تکریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمات
تصویر نایمات
جمع نایمه (نائمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکرمات
تصویر مکرمات
جوانمردیها، نیکی ها، کرامتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیفات
تصویر مکیفات
جمع مکیفه (مکیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکمات
تصویر محکمات
مقابل متشابهات، آیات روشن و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیمات
تصویر کلیمات
فرانسوی واب آب و هوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحکمات
تصویر تحکمات
جمع تحکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایمات
تصویر صایمات
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیمات
تصویر تمیمات
جمع تمیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجیمات
تصویر تحجیمات
جمع تحجیم
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ کَ))
آیاتی که معنی آن صریح بود و نیازمند به تأویل نباشد. جمع محکمه (محکم)
فرهنگ فارسی معین