جدول جو
جدول جو

معنی حکماء - جستجوی لغت در جدول جو

حکماء
(حُ کَ)
جمع واژۀ حکیم، فیلسوفان. کندایان، طبیبان، شاعران، هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنه. (تعریفات جرجانی). رجوع به حکما شود
لغت نامه دهخدا
حکماء
جمع حکیم، فرزانگان جمع حکیم
تصویری از حکماء
تصویر حکماء
فرهنگ لغت هوشیار
حکماء
((حُ کَ))
جمع حکیم
تصویری از حکماء
تصویر حکماء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حکما
تصویر حکما
حکیم ها، پزشک ها، دانایان، دانشمندها، خردمندها، فیلسوف ها، جمع واژۀ حکیم
فرهنگ فارسی عمید
(سُ نُلْ حُ کَ)
ملقب به حاجی میرزاابوالقاسم طبیب مشهور قرن 13 و 14 هجری. بسبک قدیم بسیاری از اطبای اواخر قاجاریه از شاگردان او بودند. وی در دربار ناصرالدینشاه احترام بسیار داشت و از اطبای حضور وی بود. مدتی در مدرسه دارالفنون بتدریس طب ایرانی اشتغال داشته و کتابی در این رشته بنام ’ناصرالملوک’ تألیف کرده است. وی در سن 99سالگی بسال 1322 ه. ق. بمرض وبا درگذشت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حازم. و حزیم
لغت نامه دهخدا
(کَمْ ما)
سماروغ فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سماروغ چین جهت فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سماروغ چین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بستن گره. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
حکماء. جمع واژۀ حکیم. (دهار). حکیمان. فیلسوفان. ارباب معقول: حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی فرستاد... گفت ذات خویش را بدان. (تاریخ بیهقی). حکما تن مردم را تشبیه کرده اندبخانه ای که در آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد. (تاریخ بیهقی). حکما و علما نزدیک وی می آمدند. (تاریخ بیهقی ص 338). حکما گویند بر سه کار اقدام ننماید مگرنادانی، صحبت سلطان... (کلیله و دمنه). و همیشه حکمای هر صنف از اهل علم می کوشیدند. (کلیله و دمنه). و سخنان حکما را عزیز داشتند تا ذکر ایشان از آنروی برروی روزگار باقی ماند. (کلیله و دمنه). تا حکما آنرا برای استفادت مطالعه کنند. (کلیله و دمنه). با آنچه ملک عادل انوشیروان را از سعادت ذات... و اصطناع حکما... حاصل است می نماید که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). علمای شریعت و حکمای هر امّت متفقند که مدت عمر عالم از هفت هزار سال بیش نیست. (ترجمه تاریخ یمینی). و در فوائد حکماء هند می آید که آنرا که کردار نیست مکافات نیست. (مرزبان نامه).
عشقبازی نه طریق حکما بود ولیک
چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم.
سعدی.
، پزشکان. اطباء. طبیبان: جالینوس که وی بزرگتر حکمای عصر خویش بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کمی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کمی. دلاوران. مردان باسلاح. (یادداشت مؤلف). رجوع به کمی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ماده خر تیزدهنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ شَ)
جمع واژۀ حشیم. همسایگان و مهمانان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سماروغ ناک شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار سماروغ گشتن زمین. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به سماروغ شود.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بقیۀ ریگ در وادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیم. (منتهی الارب) (دهار) : علماء حلماء ابرار و اتقیاء. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
در حکم
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است. چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون للنسبه الفاً و نونا کماقالوا عبداللیان نسبه الی عبدال (؟). ایوب بن حکم بصری پرده دار محمد بن طاهر بن الحسین که مردی از اهل مروت و ادب و عالم به اخبار ناس بود گفت که ابونواس حسن بن هانی عاشق کنیزکی از زنی ثقفیه بود که در موضع معروف به حکمان بصره اقامت داشت و نام کنیزک جنان بود. ودو تن از قبیلۀ ثقیف که معروف به ابوعثمان و ابومیه بودند، خویشاوند آن زن صاحب کنیز بودند. ابونواس هر روز از بصره بیرون می شد و بر راه می نشست و از هر کس که از حکمان می آمد از حال جنان می پرسید و از جمله روزی به همین قصد بیرون شد و من همراه وی بودم و نخستین کس که از جانب حکمان دررسید ماسرجویه متطبب مشهور بود، ابونواس گفت: اباعثمان و ابامیه را حال چون بود، ماسرجویه در جواب گفت: بحمداﷲ جنان سالم و تندرست بود. و ابونواس پس از این جواب قطعۀ ذیل بسرود:
اسئل القادمین من حکمان
کیف خلّفتموا اباعثمان
و ابامیهالمهذب و الماء
مول و المرتجی لریب الزمان
فیقولون لی جنان کماسر
ک من حالها فسل عن جنان
مالهم لایبارک اﷲ فیهم
کیف لم یخف عنهم کتمانی.
رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسیک ص 325 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تثنیۀ حکم در حالت رفعی. در حالت نصبی و جری حکمین. و چون مطلق گویند مراد عمرو بن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب). رجوع به حکمین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نعت مؤنث أبکم. (منتهی الارب). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج، بکم و بکمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حکما
تصویر حکما
حکیمان، فیلسوفان، طبیبان، شاعران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاء
تصویر حکاء
داستان گفتن باز گفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماء
تصویر کماء
دنبلان فروش دنبلان گونه ای سماروغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماء
تصویر حماء
((حِ))
دفاع کردن از کسی، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکماً
تصویر حکماً
((حُ مَ نْ))
ظاهراً، به احتمال قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکما
تصویر حکما
فرزانگان
فرهنگ واژه فارسی سره
حکمت دانان، حکیمان، دانایان، فلسفه دانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان
متضاد: جهال، طبیبان، پزشکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد