جدول جو
جدول جو

معنی حکاکی - جستجوی لغت در جدول جو

حکاکی
کنده کاری عمل وشغل حکاک، دکان حکاک
تصویری از حکاکی
تصویر حکاکی
فرهنگ لغت هوشیار
حکاکی
حک کردن
تصویری از حکاکی
تصویر حکاکی
فرهنگ فارسی معین
حکاکی
کنده کاری، مهرسازی، نگین سازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکی
تصویر کاکی
(پسرانه)
نام پدر ماکان دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکاک
تصویر حکاک
کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک می کند، نگین ساز، مهرساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
حکایت کننده، روایت کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی عمید
نعت فاعلی از حکایت، حکایت کننده، روایت کننده، نقل آورنده، گزارنده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار، آگاهی دهنده، نقل کننده، ج، حکاه،
- حاکی از، دلیل بر، حاکی از فلان امر بودن، انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است:
نامۀ دوست حاکی از دل اوست
دوست را چیست به ز نامۀ دوست ؟
سنائی،
آینه بی نقش شد یابد بها
زآنکه شد حاکی ز جمله نقشها،
مولوی،
- حاکی صوت، اسمی که آوای چیزی را برساند، اسم صوت،
- امثال:
لیس علی الحاکی من حرج، بر حکایت کننده حرج نباشد، نقل کفر، کفر نیست، (از مسائل کلامی)، متکلمین فرق مختلف چندین کتاب بعنوان الحکایه و المحکی نوشته اند، از آن جمله است ابومحمد جعفر بن مبشر معتزلی متوفی به سال 234 هجری قمری (الانتصار ص 81) و ابوالفتح عثمان بن جنی، نحوی معروف، متوفی به سال 392، که علم الهدی سید مرتضی بر آن ردّ نوشته (فهرست طوسی ص 220) (روضات ص 466) و ابن قتیبۀ دینوری (213 - 276) که شیخ مفید آنرا رد کرده (فهرست طوسی ص 315) و نجاشی نقضی در همین باب از کتاب عتبی به شیخ مفید نسبت داده (رجال نجاشی ص 286)، و آن شاید اشتباه باشد و مقصوداز حکایت نقل قول غیر است به همان شکلی که او آورده است، بر سبیل حکایت بدون افزایش یا کاهش (مجمعالبحرین ص 32)، و در این صورت بر حکایت کننده (حاکی) راجع به مضمون و مطلب حکایت بحثی وارد نیست، و اگر حرجی باشد بر کسی است که حکایت از او شده (محکی عنه) چنانکه سیدمرتضی، ابن راوندی را در نقل و حکایت اهل مذاهب چون او آنها را فقط بر سبیل حکایت آورده است مقصر نمی شمارد، ولی جاحظ را برخلاف وی چون اظهار تعلق و عقیده به حکایت خود کرده خطاکار میداند، (شافی ص 13) (خاندان نوبختی چ تهران 1311 هجری شمسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکّوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکوک شود، جمع واژۀ مکّاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود
لغت نامه دهخدا
پرگوئی، پرحرفی، پرچانگی کردن، (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی)، قدقد کردن، آواز برآوردن مرغ در موقع تخم گذاشتن، صدا کردن مرغ در موقعی که جوجه هایش را جمع میکند، (دزی ج 2 ص 435) (فرهنگ نفیسی)، خواندن مرغ جوجگان را به گرد خود به آواز
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و باختر رود خانه مند که این دهستان را از دهستان چغاپور جدا میسازد، از خاور دهستان شنبه و ارتفاعات درویشی و دیر، از جنوب دهستان بردخون، این دهستان در مرکز بخش واقع است و زمینش جلگه ای و هوایش گرم و مالاریائی است، آب آشامیدنی آن از چاه تأمین میشود و زراعت آن بطور کلی دیمی است، محصولاتش غلات، خرما و تنباکو است، شغل اهالی آن زراعت و باغبانی است و از 21 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و 4200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، مرکز دهستان قریه کاکی و قراء مهم آن عبارتند از: مسیله فخری، بنها، کنخک شمالی و جنوبی مخدان، هلالی، بادوله، راه فرعی بوشهر به اهرم و خورموج و کنگان از وسط دهستان کشیده شده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا)
سوده گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حک کننده. بسیار تراشنده، نگین سای. (ربنجنی) (تفلیسی) (منتهی الارب). نگینه سای. مهره سای. (ملخص اللغات). مهرکن. نقاش الخواتیم. (ابن البیطار). ج، حکاکون (مهذب الاسماء) ، حکاکین.
- امثال:
حکاک را به قم آباد چکار.
، که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک، خلط حریف اومالح. و در شرحی از شروح نصاب آمده است: دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: حکاک، الم خارش است. رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
نام پدر ماکان سردار معروف طبرستانی که در جنگ با تاش فراش سپهسالار خراسان بعهد سامانیان در حدود ری بقتل رسید، در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه الدیلمیین و مرداویج بن زیار جیلی و برادر او وشمگیر بدویست دینار برسیده بهر هزار درهم دویست دینار میرسانیدند، (تاریخ قم ص 143)، رجوع به ماکان کاکی شود
محمد بن احمد سنجاری قوام الدین سکاکی از فقهای حنفی است، در قاهره سکونت داشت و هم بدانجا وفات یافت، از تألیفات اوست: ’معراج الدرایه’ و ’عیون المذهب’ که در کتاب اخیر اقوال ائمۀ اربعه را جمعآوری کرده است، (الاعلام زرکلی ج 3 ص 976)
لغت نامه دهخدا
(سَکْ کا)
از ماوراءالنهر بود، و اهل سمرقند به او بسیار معتقد بودند، و بی نهایت تعریف میکنند. اما در موقعی که در سمرقندبودم. هرچند تفحص نمودم که از نتایج طبع او چیزی معلوم کنم چنانکه تعریف میکنند پیدا نشد. از همه جوابی که عاجز می شدند سخن ایشان این بود که همه ابیات خوب مولانا لطفی از اوست که بنام خود کرده است. اما در ماوراءالنهر امثال این سخنان مکابره بی مزه بسیار است. این مطلع را بمولانا سکاکی اسناد میکنند. (ترکی) :
نی ناز بونی شیوه دو رای جادو گو زلوک شوخ و شنگ
کبک دری طاوس را ایوق البته یورفتار دینک.
(مجالس النفایس ص 51)
لغت نامه دهخدا
نام طایفه ای از کردها که در نواحی غربی ایران سکنی دارد. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
هکاری. نام خطه ای است در کردستان در پیوستنگاه مرز ایران که وقتها بصورت قضائی اداره میشد و چند سال پیش نظر به اهمیت موقعی که داشت بشکل یک ولایت درآمده بود و اخیراً عنوان یک سنجاق نو ولایت وان را پیدا کرد و خطه های بهتان واقع در جانب مغرب، و چال واقع در جانب مشرب، و آلباق واقع در سمت شمال نیز در حال حاضر تابع خطه حکاری میباشند و رویهمرفته سنجاقی بوجود آمد که از جانب مشرق بمرز ایران و از سوی شمال بسنجاق وان و از سمت شمال غربی بسنجاق سعرد از ولایت تبتیس و از جهت جنوب غربی بسنجاق ماردین از ولایت دیاربکر و از جانب جنوب بولایت موصل محدود میگردد و قصبۀ ’جوله مرک’ سمت مرکزیت این سنجاق را دارد. اراضی این سرزمین سنگلاخ و کوهستانی است. و زمین قابل کشت و زرع زیادی ندارد. نهر زاب علیا از توابع دجله از منتهای شمال شرقی این سنجاق و در نزدیکی مرزهای ایران سرچشمه گرفته اول بجنوب غربی و سپس بجنوب شرقی جاری میگردد و لوا را از یک طرف بطرف دیگر جدا میسازد واز جانب راست و چپ نهرها و جوهای زیاد بدان می پیوندد و خود دجله نیز حدود جنوب غربی لوا را سیراب میسازد و ضمناً برخی از نهرهائی را که از خطۀ بهتان سرازیر میشوند با خود همراه میکند و می برد. سنجاق حکاری به 8 قضا و 41 ناحیه منقسم میشود و 1200 پارچه قریه در بر دارد. و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران شود
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا کَ)
وسوسه. خارخار. ج، حکاکات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
سوده. (منتهی الارب). سونش. آنچه از سائیدن دوچیز بیکدیگر جدا شود. ریزۀ هر چیز. آنچه بیفتد از سودن چیزی، سرمۀ رمد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کاکو، خالو، (آنندراج)، خال، دائی، برادر مادر، خاله، خواهر مادر، عمه، خواهر پدر، (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
حکایت کننده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار
فرهنگ لغت هوشیار
حک کننده، سوده گر، بسیار تراشنده، نگین سای مهر ساز مهر کن، نگینه ساز، کننده، سترنده، خراشنده، خارنده، سوز خارش دردی یا سوزشی که از خاراندن اندام پدید آید، خارش انگیز بسیار حک کننده، آنکه شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند نگین سای مهر کن مهر ساز، دردی که بسبب آن از خاریدن اعضا سوزش بهم رسد، دارویی که موجب تحریک و خارش پوست گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
تازی گشته خرمالو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکه
تصویر حکاکه
سونش آن چه بیفتد از سودن چیزی کف دریا از آبزیان کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
حکایت کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکی
تصویر کاکی
گرده نان، قرص نان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکاک
تصویر حکاک
((حَ کّ))
کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاکی
تصویر حاکی
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
بیانگر، حکایتگر، دال، مبنی، مشعر، داستان سرا، داستان گو، قصه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مهرساز، نگین ساز، نگین گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
Engrave, Etch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
гравировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
gravieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
різьбити , гравірувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
rzeźbić, grawerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حکاکی کردن
تصویر حکاکی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی