جدول جو
جدول جو

معنی حوتن - جستجوی لغت در جدول جو

حوتن(تَ)
ده مخروبه ای است از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس. واقع در سه هزارگزی باختر کرند. در موقع اسکان ایلات چند خانواده از تراکمۀ آتابای در این محل ساکن شده اند و فعلاً در اطراف آن بحالت چادرنشین بسر برده، زمستان به ارتفاعات آتمر میروند. دارای 400 تن سکنه میباشد. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه بافی و نمدمالی است. راه فرعی به کرند دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتن
تصویر هوتن
(پسرانه)
خوش اندام، نیرومند، خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حوت
تصویر حوت
دوازدهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، دوازدهمین برج از برج های دوازده گانه برابر با اسفند
در علم زیست شناسی ماهی
حوت جنوبی: از صورت های فلکی جنوبی، ستارۀ درخشان فم الحوت جزء آن است، ماهی جنوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
خوش قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
(تُ تُ)
قومی از ژرمانی قدیم. آنان با سیمبرها به گل حمله بردند و توسط ماریوس، در اکس - آن - پروانس بسال 102 قبل از میلاد مغلوب و پراکنده شدند. (فرهنگ فارسی معین). منشاء این قوم آشکار نیست، شاید از اقوام آسیائی باشند که دو قرن قبل از میلاد در کنار دریای بالتیک سکونت کردند و با سیمبرها ابتدا گل و سپس ایتالیا را اشغال کردند. در قرن سوم قبل از میلاد پیته آس وجود آنان را در اطراف امبر اطلاع می دهد. در سال 113 قبل از میلاد با سیمبرها برخورد کردند... و در سال 102 قبل از میلاد در حوالی اکس و... بوسیلۀ ماریوس مغلوب و سپس متواری شدند و فقط نامی از آنان باقی مانده است. توچ (= دوچ) که نژاد ژرمن را بدان نامند. (از لاروس قرن بیستم)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
حتن حرّ، سخت شدن گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
مانند. قرین. همتا. همسر. حریف. ج، احتان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
کرانه های کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حوتان. گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماهی، (منتهی الارب)، سمک، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، ماهی بزرگ، ج، احوات، حوته، حیتان، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :
بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه
تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز،
منوچهری،
، برجی است در آسمان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، یکی از دو خانه و بیت مشتری است و خانه دیگر او قوس است، (یادداشت مرحوم دهخدا از مفاتیح)، برج دوازدهم از بروج دوازده گانه فلکی، (ناظم الاطباء)، نام صورتی از صور بروج دوازده گانه و آن برج دوازدهم باشد چون از حمل آغاز کنی و آنرا بر مثال دو ماهی توهم کنند دنبال هر دو بهم پیوسته و کواکب آن سی و چهار است و بیرون از صورت چهار کوکب، (از جهان دانش)،
- حوت جنوبی، نام صورتی از صور فلکیه از ناحیۀ جنوبی و آنرا بر مثال ماهیی بزرگ توهم کنند و کواکب آن یازده است و بیرون صورت شش کوکب و از کواکب این صورت فم الحوت جنوبی است کوکبی روشن از قدر اول، (از جهان دانش)،
- حوت شمالی، یکی از حوتین که سرش بسوی مراق کشیده و آنرا حوت مقدم نیز نامند، (جهان دانش)،
- حوت غربی، یکی از حوتین که موازی ضلع جنوبی مربع فرس است، (جهان دانش)،
- حوت گردون، برج حوت، (ناظم الاطباء)،
- حوت مقدم، حوت شمالی
لغت نامه دهخدا
(صُ وَ تِ)
بخیل. ممسک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ تِ)
ناحیه ای در بلژیک (آنورس) ، سکنۀ آن 16900 تن، صنایع آن مکانیکی و نساجی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام شهری به انگلستان (بدفورد) ، دارای 57000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(تُ تُ)
تنباکوی چپق و سیگار. (ناظم الاطباء). رجوع به توتون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
هیزم. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
گل سرخ. (منتهی الارب). رجوع به حوجم و حوجمه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ وَ تَ)
ج حوت، به معنی ماهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
کوتاه. (مهذب الاسماء). کوتاه لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَرْ رُ)
حوت. گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پرواز زدن مرغ بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وُتْ تَ)
جمع واژۀ واتن. (ناظم الاطباء). رجوع به واتن شود
لغت نامه دهخدا
(حُ تُ)
نام جد پدر یعقوب بن اسحاق بن محمد بن حشتن خراسانی
نامی از نامهای باستانی در ایران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ تَ / حِ بَ تَ)
ابن قطاع گوید: وادیی است در یمامه. از قول عربی آورده اند:
سقی رمله بالقاع بین حبوتن
من الغیث مرزام العشی صدوق
سقاها فرواها و اقصر حولها
مذانب سمی حولها و حدیق
من الاثل اما ظلها فهو بارد
اثیث و اما نبتها فانیق.
(معجم البلدان).
حبونن نیز استعمال شده است. رجوع به حبونن شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از حتن. روزی حاتن، روز برابر در گرما از صبح تا شام، سخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از حوت
تصویر حوت
ماهی بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوتک
تصویر حوتک
کوتاه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوتل
تصویر حوتل
نو بال نو جوانی که تازه بالیده (بالغ) است، سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوت
تصویر حوت
ماهی، جمع احوات، یکی از صورت های فلکی که دوازدهمین برج از بروج دوازده گانه منطقه البروج می باشد. در اسفندماه خورشید در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
فروختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختن، سوزاندن پرهای ریز مرغ پرکنده بر روی شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن، کوبیدن بیضه های چهارپایان مثل گاو و اسب و
فرهنگ گویش مازندرانی
حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن از ریشه درآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی