حاشیه، لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، موضوع غیر اصلی و فرعی
حاشیه، لبه و کنارۀ چیزی، توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی، نقش و نگار و زینتی که به صورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته می شود، موضوع غیر اصلی و فرعی
جمع واژۀ حاشیه. کرانه و اهل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حاشیت: اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق... مؤکد گشت. (کلیله و دمنه). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. (کلیله و دمنه). حواشی ممالک از سوابق خلل وطوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). - عیش رقیق الحواشی، زندگانی خوب و گوارا. (ناظم الاطباء). ، خدمتکاران. (غیاث) (آنندراج) : بر هر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است. (گلستان). و نیز اهل ضیعت ها را بعلت نویسندگان خود و حواشی و خدمتگاران و مرافق و منافع اصحاب خود بمثل این تکلیف کرده اند. (تاریخ قم ص 165)
جَمعِ واژۀ حاشیه. کرانه و اهل و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حاشیت: اطراف و حواشی آن بنصرت دین حق... مؤکد گشت. (کلیله و دمنه). و خللی به اوساط و اذناب و اطراف و حواشی آن راه نتوانست یافت. (کلیله و دمنه). حواشی ممالک از سوابق خلل وطوارق زیغ و زلل پاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). - عیش رقیق الحواشی، زندگانی خوب و گوارا. (ناظم الاطباء). ، خدمتکاران. (غیاث) (آنندراج) : بر هر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی معین است. (گلستان). و نیز اهل ضیعت ها را بعلت نویسندگان خود و حواشی و خدمتگاران و مرافق و منافع اصحاب خود بمثل این تکلیف کرده اند. (تاریخ قم ص 165)
جمع واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حاویاء، به معنی ما انقبض من الامعاء. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ حاویه، حاویاء، به معنی چرب روده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پیرامون. گرداگرد. دامنه. اطراف. جوانب. نواحی. نزدیکی. (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی. بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است. زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ علی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان: حوالیه من کل فج عمیق، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است. (غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغۀ تثنیه است، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است، چنانکه اهالی جمع اهل است، این قیاس خطاست. زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست. (آنندراج) (غیاث) : پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا چادرکی دیدم رنگین بر او رنگ بسی گونه بر آن چادرا. رودکی. در سایۀ آن درخت عالی گرد آمده آب از حوالی. نظامی. بر کشتن خویش گشته والی لاحول از او به هر حوالی. نظامی. خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد. سعدی
پیرامون. گرداگرد. دامنه. اطراف. جوانب. نواحی. نزدیکی. (ناظم الاطباء). گرداگرد چیزی. بدان که لام این لفظ را کسره دادن و در آخر یای معروف خواندن بتصرف فارسیان است. زیرا که در حقیقت حوالی بفتح لام و در آخر الف مقصوره بصورت یا است و در استعمال عبارات عربی همیشه مضاف باشد بسوی یکی از ضمائر در این صورت و حالت آخرش بطور الف لفظ عَلی ̍ بیای تحتانی تبدیل می یابد، چنانکه در حدیث صحیح بخاری اللهم حوالینا و لا علینا و در این مصرع بوستان: حوالیه من کل فج عمیق، لام حوالیه را مفتوح باید خواند و مکسور خواندن غلط است. (غیاث اللغات از مزیل و صراح و قاموس و بهار عجم وغیره). و نزد بعضی حوالیه بفتح لام و در آخر یای تحتانی صیغۀ تثنیه است، بجهت تکریر که بضمیر مضاف شده و نونش ساقط شده است و آنچه بعضی گمان برند که حوالی بکسر لام جمع حول است، چنانکه اهالی جمع اهل است، این قیاس خطاست. زیرا که در لغت استعمال شرط است و قیاس را چندان دخل نیست. (آنندراج) (غیاث) : پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا چادرکی دیدم رنگین بر او رنگ بسی گونه بر آن چادرا. رودکی. در سایۀ آن درخت عالی گرد آمده آب از حوالی. نظامی. بر کشتن خویش گشته والی لاحول از او به هر حوالی. نظامی. خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل بازم بیک شبیخون بر ملک اندرون زد. سعدی
درازترین همه استخوانهای پهلو. (از منتهی الارب). دنده های طویل و دراز. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ حانیه، به معنی می و می فروش: فللّه عهد لا اخیس بعهده لئن فرجت ان لا ازور الحوانیا. ابومحجن ثقفی
درازترین همه استخوانهای پهلو. (از منتهی الارب). دنده های طویل و دراز. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ حانیه، به معنی می و می فروش: فللّه عهد لا اخیس بعهده لئن فرجت ان لا ازور الحوانیا. ابومحجن ثقفی
زین پوش پوشش زین جناغ دفنوک، جمع غواشی، جامه ای نگارین یا ساده که چون بزرگی از اسب پیاده می شد بر زین می پوشیدند، قیامت رستاخیز. یا غاشیه بر دوش کشیدن، اطاعت کردن، یا غاشیه زیر بغل کشیدن، اطاعت کردن امتثال نمودن،، جمع غاشیه، پرده ها چادر ها دفنوک ها زین پوش ها بیهوش کنندگان بیماری های اندرون
زین پوش پوشش زین جناغ دفنوک، جمع غواشی، جامه ای نگارین یا ساده که چون بزرگی از اسب پیاده می شد بر زین می پوشیدند، قیامت رستاخیز. یا غاشیه بر دوش کشیدن، اطاعت کردن، یا غاشیه زیر بغل کشیدن، اطاعت کردن امتثال نمودن،، جمع غاشیه، پرده ها چادر ها دفنوک ها زین پوش ها بیهوش کنندگان بیماری های اندرون