جدول جو
جدول جو

معنی حوار - جستجوی لغت در جدول جو

حوار
(حُ / حِ)
بچۀ ناقه همین که بزاید یا آنکه از شیر بازشده باشد. (منتهی الارب). بچۀاشتر همین که زاییده شود یا مادامی که از شیر بازداشته شود. بچۀ اشتر نر و ماده یکسان بود تا شیر میخورد. (مهذب الاسماء). ج، احوره. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیران. حوران. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
حوار
(حُوْ وا)
میدۀ سپید و هر طعامی که آنرا سپید کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حوار
(تَ یَ)
جواب و اصل آن مصدر است از حاوره محاوره. (منتهی الارب). جواب و پاسخ. (ناظم الاطباء). کسی را جواب دادن. (ترجمان بن علی). محاوره. (زوزنی). مجاوبه. (المصادر بیهقی). جواب دادن. (دهار). مراجعۀ کلام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حورا
تصویر حورا
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حواری
تصویر حواری
هر یک از یاران دوازده گانۀ عیسی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
حواری ّ. یار برگزیده و عنوان هر یک از یاران عیسی:
چندان دروغ و بهتان گفتند که آن یهودان
بر عیسی بن مریم بر مریم و حواری.
منوچهری.
سرمۀ عیسی که خاک چشم حواری است
گر جهت خر نسودمی چه غمستی.
خاقانی.
فاقه پروردان چو پاکان حواری روزه دار
کعبه همچون خوان عیسی عید ایشان آمده.
خاقانی.
فتراک عشق گیر نه دنبال عقل از آنک
عیسیت دوست به که حواریت آشنا.
خاقانی.
نه حواری صفت است آنکه از او
اسقفان خوشدل و عیسی دژم است.
خاقانی.
و رجوع به حواریون شود
لغت نامه دهخدا
(اَحْ)
جمع واژۀ حور
لغت نامه دهخدا
(حَ رِ)
جمع واژۀ حارد. (ناظم الاطباء). رجوع به حارد شود
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
نان میدۀ سفیدرنگ. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری ی)
خویش. (منتهی الارب). حمیم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ناصح. (ازاقرب الموارد) ، گازر. (منتهی الارب). قصار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یاری دهنده انبیاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، یار برگزیده. (ترجمان عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(حُوْ وا را)
میدۀ سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الدقیق الابیض. (اقرب الموارد). آرد سفید. (غیاث). آرد سفید بی سبوس، هر طعام که آنرا سپید کرده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ را)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرار
تصویر حرار
آزاد مردی، آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوال
تصویر حوال
انقلاب و تغییر، گردش
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصار
تصویر حصار
محاصره کردن، محصور کردن کسی یا سپاهی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفار
تصویر حفار
چاه کن، مقنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشار
تصویر حشار
حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزار
تصویر حزار
دید زن، تخمین زننده، اندازه کننده، برآورد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسار
تصویر حسار
سپند اسپند از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذار
تصویر حذار
ترسیدن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجار
تصویر حجار
سنگ تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتار
تصویر حتار
کناره گوشه، چارچوب، چنبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبار
تصویر حبار
زکابفروش، ماهی زکاب (مرکب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوار
تصویر جوار
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوار
تصویر ثوار
گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواری
تصویر حواری
خویش، حمیم، یاری دهنده، یار برگزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوافر
تصویر حوافر
جمع حافر. کاوش کنندگان حفر کنندگان، سمهای چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواری
تصویر حواری
((حَ))
یار مخلص، کسی که پیغمبر را یاری کند، هر یک از یاران عیسی که مبلغ دین او بودند، جمع حواریون، حواریین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصار
تصویر حصار
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
فرهنگ واژه فارسی سره
دوست، رفیق، یار، یاور، یاران عیسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد