جدول جو
جدول جو

معنی حنیفقان - جستجوی لغت در جدول جو

حنیفقان
(حُ فَ)
دهی است از دهستان خواجۀبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 34هزارگزی شمال فیروزآباد و 2هزارگزی باختر شوسۀ فیروزآباد به شیراز. ناحیه ای است واقع در دامنه و معتدل. دارای 178تن سکنه میباشد. از رود خانه فیروزآباد مشروب می شود. محصولاتش غلات و برنج. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ فَ)
دهی بزرگ و بر سر راه فیروزآباد است و آن را بپارس خنافگان خوانند و از آنجا تا فیروزآباد سخت راه دشوار است، همه تنگها و کوهستان درشت و لگام گیرهاست و آن راه مخوف باشد از پیادۀ دزدو هوای آن سردسیر است و معتدل و منبع... از آنجاست و مردم آنجا کوهی طبع باشند اما در این ایام همایون خلدها الله آن راه و غیر آن ایمن است و کس را زهره نیست کی فسادی کند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 134 / 135)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
قریه ای است میانۀجنوب و مغرب رنجبران به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش نوبران شهرستان ساوه در بیست و هشت هزارگزی شمال باختر نوبران و پانزده هزارگزی راه عمومی. کوهستان و سردسیر و دارای 605 تن سکنۀ شیعه، فارسی است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، بنشن، عسل، لبنیات، بادام، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرگ موش. سم الفار. رهج الفار. تراب هالک. شک. هالوس. ارسانیقوس. زرنیخ. (ابن بیطار ترجمه فرانسه در سم الفار) (اشتینگاس در کلمه حرفقان)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
لقب سیار است و ظلم او در بین عربان مورد مثل زدن می باشد. ابوالمظالم. (از منتهی الارب).
- امثال:
ظلم ظلم خیفقان است.
ظلمی چون ظلم خیفقان نیست.
داستان این ظلم برطبق آنچه در منتهی الارب در ذیل کلمه خیفق آمده چنین بوده است:
خیفقان برادرعوف بن خلیل را کشت و از دست عوف فرار کرد در راه به پسر عم خود برخورد او سبب فرار او را پرسید. خیفقان گفت فرارم بجهت کشتن برادر عوف است ابن عم او چون چنین دید از دو شتری که همراه داشت و زاد و توشه ای که با او بود یک شتر و مقداری توشه به خیفقان داد و گفت اینها از آن تو باشد تا در سفر بمضیقه نیفتی خیفقان پس از گرفتن آنها چون پسر عمش پشت کرد که برود او را کشت و شتر دیگر را هم برداشت چون بشهر خود رسید هاتفی را شنید که میگفت با کشتن منصف خود ظلم بدی کردی او از این قول سخت در خشم شد و دست به تیر و کمان برد و هاتف را با تیر زد و کشت از آنروز این دو مثل بین مردمان سائر گشت: ’ظلمه ظلم الخیفقان’ و ’لاظلم کظلم الخیفقان’
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
حیق است در همه معانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرفقان
تصویر حرفقان
رومی مرگ موش
فرهنگ لغت هوشیار