جدول جو
جدول جو

معنی حنیاء - جستجوی لغت در جدول جو

حنیاء
(حَ)
مؤنث احنی: امراءه حنیاءالظهر، زن کوژپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَشْ)
تأنیث حشیان، نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عمل خم شدن، خمیدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
گشن خواهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیم پخته کردن گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیم پز کردن گوشت را. نیم جوش پختن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کوتاه خوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کوتاه خوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ طَ)
مرد کلان شکم، کوتاه بالا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ ظَ)
کوتاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احنف. رجوع به احنف شود، کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، استره. (منتهی الارب). موسی. (اقرب الموارد). آستره. (ناظم الاطباء) ، کنیز که باری کسل کند و باری نشاط آرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کنیز متلون که گاهی کسالت آرد و گاهی نشاط. (اقرب الموارد) ، حرباء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سنگ پشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اطوم که نوعی از ماهی دریایی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درختی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
جمع واژۀ حنیف، مایل از هر دین باطل بدین اسلام و ثابت بر آن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راست دینان. پاک دینان. رجوع به حنیف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه حنواء، ناقۀ گوژپشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مؤنث احنی به معنی گوژپشت و منحنی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ل ل)
سبز شدن و در هم پیچیدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گائیدن زن را: حناالمراءه، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنفاء
تصویر حنفاء
جمع حنیف راست کیشان
فرهنگ لغت هوشیار
شرمساری خجلت. توضیح انحصار نفس است در وقت استشمار از ارتکاب قبیح به جهت احتراز استحقاق ندمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاء
تصویر حیاء
((حَ))
شرمساری، خجلت
حیاء را خوردن و آبرو را قی کردن: کنایه از بسیار گستاخ و وقیح و بی حیا بودن
فرهنگ فارسی معین