جدول جو
جدول جو

معنی حنزقوه - جستجوی لغت در جدول جو

حنزقوه(حِ زَ وَ)
کوتاه بالا از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ زَ رَ)
کوتاه نکوهیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، حنزقرات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ وَ)
نقوهالشی ٔ، برگزیدۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نقاوه. نقایه. (منتهی الارب). رجوع به نقاوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ زِ قَ)
تأنیث نزق. (از اقرب الموارد). رجوع به نزق شود، ناقه نزقه، صعبهالانقیاد. (اقرب الموارد) (از المنجد). نزاق. (المنجد). سرکش
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
یکی نزق. رجوع به نزق شود، آغاز جهاندن اسب و پایان آن را عقب گویند. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ زُقْ قَ)
کلان شکم کوتاه که در رفتن سرین بجنباند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ زُ ق قَ)
حزق ّ
لغت نامه دهخدا
(حِ قَ)
حزق. ج، حزق
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
گیاهی است خوشبوی که در زمین نرم روید. (اقرب الموارد). و اذریون دشتی و ریحان و اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَقْ وَ)
ازار، جای ازار بستن از میان. میان بستنگاه، درد شکم از خوردن گوشت. (منتهی الارب). درد شکم. (مهذب الاسماء) ، نوعی از بیماری شتران و آن ریش گردیدن شکم باشد از سرفه
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ ثَ)
تاب خوردن در هوای آزاد، تاب دادن. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(خُ زُ وَ)
تکبر. نخوت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حزرقه. واداشتن کسی. (مهذب الاسماء). تنگ کردن بند بر کسی. تنگی
لغت نامه دهخدا
(حَ قُ وَ)
اعلای کام از حلق. (منتهی الارب). بالای لهات. بالای لهات از حلق، استخوان سر سرین. (منتهی الارب). حرقفه
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
شعبه ای از کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ رَ)
شعبه ای از کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شعبه ای از کوه و درلسان بضم حاء و زاء ضبط شده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ زَ)
کوتاه نکوهیده از مردم، مار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
گروه مرغ سنگخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
تاب و تختۀ تاب. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ دَ)
حندقوقی ̍. حندقوقی ̍. نباتی است که آنرا ذرق گویند. (منتهی الارب). این کلمه نبطی معرب است و بعربی ذرق گویند. (اقرب الموارد). و بفارسی اسپست دشتی است. (منتهی الارب). اندقوقو است و آن دوایی است بوستانی و صحرائی، بوستانی آنرا بیونانی طریفلن و صحرائی آنرا بوطوس اعریوس گویندو آن نوعی از سپست باشد و بفارسی دیو اسپست خوانند. (آنندراج) (برهان) ، مرد دراز مضطرب و احمق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
حندیقه، حدقه. و نون زاید است. (اقرب الموارد). سیاهی چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ زَ قَ)
حنزقوه. کوتاه بالا از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَءْیْ)
به شدن از بیماری. (تاج المصادر بیهقی). نقه. رجوع به نقه شود، دانستن و فهمیدن. (آنندراج). نقه. نقاهه. نقهان. (اقرب الموارد). رجوع به نقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زقوه
تصویر زقوه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقوه
تصویر حقوه
شلوار، شکم درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقوه
تصویر نقوه
برگزیده چیزی برگزیده به گزیده درواخ به شدن از بیماری، دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازقه
تصویر حازقه
جماعت، حزین
فرهنگ لغت هوشیار