جدول جو
جدول جو

معنی حنتف - جستجوی لغت در جدول جو

حنتف
(حَتَ)
ملخ که بال و پر آن برکنده باشند برای پختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنیف
تصویر حنیف
(پسرانه)
درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ طبیعی، موت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ فُ)
تناتف. انتزاع. (اقرب الموارد). رجوع به تناتف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برکندن موی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). موی برکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، برکندن پر و موی و جز آن. (از المنجد) ، سبک کشیدن کمان را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از المنجد) ، بهین چیزی برگزیدن. (تاج المصادر بیهقی). بهتری برگزیدن کسی را. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
آنچه کنده شود از گوشت گرداگرد ناخن. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ تِ)
منتفه. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). منتوف. (المنجد) : غراب نتف الجناج، بال برکنده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زاغ برکنده بال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
جمع واژۀ نتفه. رجوع به نتفه شود: پس به تعلیم شاهزاده مشغول گشت و آنچه از طرف و نتف و نکت و دقایق علوم بوده به بیان وبرهان با او میگفت. (سندبادنامه ص 51). و اتسز نیز رسل فرستاد و تحف و هدایا و نتف. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرگ. موت. ج، حتوف: آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه ای. (جهانگشای جوینی) ، مردن به حتف انف خود، مردن بر بستر و فراش، نه در جنگ و نه با ضرب و غرق و حرق. (از منتهی الارب). و گویند: مات فلان ٌ حتف انفه و حتف انفیه و حتف فیه و اخیر نادراست. (منتهی الارب). و خص ّ الانف لانه اراد أن روحه تخرج من أنفه بتتابع نفسه یا آنکه گمان میکردند که روح بیمار از بینی او خارج می گردد و روح کشتۀ زخمی از محل جراحت خارج میشود. (از منتهی الارب) ، أعجب وقایع و اغرب شوائع در حکم قضا و امر قدر آنکه این امیرماضی... بحتف انف جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، الحیه. مار. (نشوء اللغه ص 20). و حتفها تحمل ضان باظلافها، مثل است، در حق کسی گویند که: سوء تدبیر وی باعث هلاک وی شود. و اصل آن این است که مردی در بیابانی قفر گرسنه بود قضا را گوسفندی بیافت لکن چیزی برای ذبح آن نداشت. گوسفند با سم خویش زمین را میکاوید ناگهان کاردی از جای کاوش پدید آمد و گرسنه با آن کارد گوسفند را بکشت. (ترجمه از منتهی الارب) ، مردن هر حیوان بی سببی ظاهر
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کژ قرار دادن پا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
استقامت و راستی دین، کژی پای، چنانکه سر انگشتهای پا سوی یکدیگر سپرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). حنف از عیوب خلقی اسب است و هوان یکون حافراً یدیه مکبوبین الی داخل. (صبح الاعشی ج 1 ص 26) ، راه رفتن بر پشت پا از جانب انگشت خرد، کژی در سینۀ قدم و فعل آن از سمع و کرم است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ تَ)
کوتاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قصیر دمیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَتْ تَ)
از بیخ برکنده و پاک کنده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنتیف شود
لغت نامه دهخدا
(خُ تُ)
گیاه سداب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
نجات و رهایی و چاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حنتال شود
لغت نامه دهخدا
ابن ریاب الانصاری. یکی از اصحاب است. در غزوۀ احد و دیگرغزوات حضور داشت و در محاربۀ معونه بشهادت رسید
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مایل از هر دین باطل بسوی دین اسلام ثابت بر آن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برگشته از ملت های باطل. (ترجمان عادل بن علی) ، حاجی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در کلیات آمده در هر موضعی از قرآن که حنیف با مسلم آمده، مراد حاجی است نحو ولکن کان حنیفاًمسلماً و در هر موضع به تنهایی آمده، به معنی مسلم است نحو حنیفاً ﷲ. (اقرب الموارد) ، آنکه در ملت ابراهیم (ع) باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، حنفاء. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوتاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کفشگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حذاء. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، مختون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ختنه کرده، مسلمان. (مهذب الاسماء). مسلمان راست دین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک دین. فرهودی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مستقیم. (اقرب الموارد).
- دین حنیف، دین راست بدون اعوجاج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَظَ)
کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
کلان شکم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ / حِ جِ / حُ جُ)
حنجفه. سرسرین که نزدیک حجبه است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رأس الورک ممایلی الحجبه. (اقرب الموارد). طرف حرقفۀ ورک
لغت نامه دهخدا
(حُ)
مرد ریش کننده از هیجان صفراء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه موی روی خود برکند. ج، حناتیف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ تَ)
سبوی سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبوی سبز. (اقرب الموارد) (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). ج، حناتم. (منتهی الارب) ، درخت حنظل، ابرهای سیاه. حنتمه، یکی آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن حنتف مازنی. ظاهراً محدث است و از عماره بن احمر روایت کند وصاحب تاج العروس گوید: و فیه اختلاف کما فی التبصیر. محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
جمع نتفه، دستچین ها دهش ها جمع نتفه: صوادرنتف ازکرایم خدر خاطر... درگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنت
تصویر حنت
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنف
تصویر حنف
استقامت و راستی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتف
تصویر حتف
((حَ))
مرگ، موت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
((حَ نِ))
راست، مستقیم، معتقد به اسلام
فرهنگ فارسی معین
مسلمان، موحد
متضاد: کافر، مشرک، ناخداباور، راست کیش، پاک دین، راست دین
متضاد: بدکیش، راست، برحق، درست
متضاد: ناحق
فرهنگ واژه مترادف متضاد