دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. واقع در دوهزارگزی جنوب خاوری مسکون و 2هزارگزی جنوب راه مالرو سبزواران - کروک. ناحیه ای است واقع در جلگه. گرمسیری و دارای 100 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
رقان. رقون. یرنا. حنا که برگ معروفست و بدان رنگ کنند. ج، حنآن. (منتهی الارب). گیاهی است که کشت میشود و مانند درختان بزرگ میگردد، برگ و شاخه های آن مانند برگ و شاخه های انار و شکوفۀ آن سپید است. خضاب از برگ آن گرفته میشود. جمع آن حُنآن و یکی آن حنائه است. (اقرب الموارد). حناء در نواحی بم و بهرام آباد و بعضی نواحی جنوب ایران کشت میشود و در کرمان و یزد برده در آسیاهای مخصوص میسایند. (یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست. (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود
نجات و رهایی. گزیر. چاره. (آنندراج) (منتهی الارب). بدّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مالی منه حنتال، نیست مرا از آن چاره. این کلمه رباعی است یا خماسی اما بیشتر بدون همزه است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنتل شود
نجات و رهایی. گزیر. چاره. (آنندراج) (منتهی الارب). بُدّ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : مالی منه حنتال، نیست مرا از آن چاره. این کلمه رباعی است یا خماسی اما بیشتر بدون همزه است. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنتل شود
سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأخر. (از اقرب الموارد) ، برگزیدن کسی را به راز گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مخصوص کردن کسی را به رازگویی. (از اقرب الموارد). کسی را مختص کردن به راز کردن با وی. (تاج المصادربیهقی) ، نشستن بر زمین بلند و با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر راز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). راز کردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). همرازساختن کسی را. با هم راز گفتن. (از اقرب الموارد). و از آنست حدیث: ما انتجیته و لکن اﷲ انتجاه، ای ان اﷲ امرنی ان اناجیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حاجت خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأخر. (از اقرب الموارد) ، برگزیدن کسی را به راز گفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). مخصوص کردن کسی را به رازگویی. (از اقرب الموارد). کسی را مختص کردن به راز کردن با وی. (تاج المصادربیهقی) ، نشستن بر زمین بلند و با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر راز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). راز کردن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی). همرازساختن کسی را. با هم راز گفتن. (از اقرب الموارد). و از آنست حدیث: ما انتجیته و لکن اﷲ انتجاه، ای ان اﷲ امرنی ان اناجیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حاجت خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
انتبار. نفخ کردن. برآمدن. نتوء. (از اقرب الموارد). برآمدن. (صراح). برآمدن. منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن. (از منتهی الارب). ورم کردن قرحه. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). آماس کردن ریش. (از منتهی الارب) (صراح). نتوء. (منتهی الارب) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بالا آمدن. (از معجم متن اللغه). بلند شدن و گوالیدن گیاه و جز آن. (ناظم الاطباء) : نتاء النبت و غیره نتاءً و نتؤاً، ارتفع. (معجم متن اللغه) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوالیدن. رسیده شدن دختر. (صراح). بالغ شدن دختر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون آمدن از جای خود. (از صراح) ، تحول از بلادی به بلاد دیگر. (از متن اللغه) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بیرون آمدن چیزی از جائی بی آنکه آشکار باشد. (از ناظم الاطباء). خارج شدن چیزی از جای خود بی آنکه از آن جدا شود. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، مطلع گشتن. (از منتهی الارب). آگاه شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطلع شدن کسی. (صراح)
انتبار. نفخ کردن. برآمدن. نتوء. (از اقرب الموارد). برآمدن. (صراح). برآمدن. منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن. (از منتهی الارب). ورم کردن قرحه. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). آماس کردن ریش. (از منتهی الارب) (صراح). نُتوء. (منتهی الارب) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بالا آمدن. (از معجم متن اللغه). بلند شدن و گوالیدن گیاه و جز آن. (ناظم الاطباء) : نتاء النبت و غیره نتاءً و نتؤاً، ارتفع. (معجم متن اللغه) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوالیدن. رسیده شدن دختر. (صراح). بالغ شدن دختر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون آمدن از جای خود. (از صراح) ، تحول از بلادی به بلاد دیگر. (از متن اللغه) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بیرون آمدن چیزی از جائی بی آنکه آشکار باشد. (از ناظم الاطباء). خارج شدن چیزی از جای خود بی آنکه از آن جدا شود. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، مطلع گشتن. (از منتهی الارب). آگاه شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطلع شدن کسی. (صراح)