جمع واژۀ حنکه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنکه شود، رشتۀ حنک بند. ریسمانی که بدان حنک بندند، لبیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لواشه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه در کام ستور کنند. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان بوی استوار کنند، چوب که یکسر آن زیر زنخ ناقه و سر دیگر آن در گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ حُنکَه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به حنکه شود، رشتۀ حنک بند. ریسمانی که بدان حنک بندند، لبیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لواشه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه در کام ستور کنند. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان بوی استوار کنند، چوب که یکسر آن زیر زنخ ناقه و سر دیگر آن در گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)