جدول جو
جدول جو

معنی حناطون - جستجوی لغت در جدول جو

حناطون
(حَنْ نا)
جمع واژۀ حناط. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در حالت رفعی. رجوع به حناط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانون
تصویر حانون
(پسرانه)
صاحب نعمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارون
تصویر نارون
(دخترانه)
درختی خوش اندام و پربرگ و سایه دار
فرهنگ نامهای ایرانی
دسته ای از سپاهیان که آتش و چیزهای شعله ور با نفت به طرف دشمن می انداخته اند
فرهنگ فارسی عمید
درختی بزرگ و پرشاخ و برگ و چتری با برگ های بیضی و دندانه دار که در باغ ها و کنار خیابان ها کاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناطور
تصویر ناطور
باغبان، نگهبان کشتزار، پالیزبان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
رساطون. در کلمه رساطون که در اصل یونانی و بمعنی شراب است گاهی سین را به شین تبدیل کرده رشاطون گویند. رجوع به رساطون و المعرب جوالیقی ذیل ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یِ)
جمع واژۀ حنین. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ حنین. (ناظم الاطباء). رجوع به حنین شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنین که اسمی است جمادی الاولی و الاّخره را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ ناحیۀ لازستان در ولایت طرابزون (نزدیک دریای سیاه)، از نظر موقعیت جغرافیایی و استحکام طبیعی بسیار ممتازست، در حدود 2000 سکنه از مسلمانان و نصاری و چرکس دارد و دارای مدارس و مساجد جامع و کلیساهای متعدد است، قضای باطون مرکب از 35 قریه است و جمعیت حوزۀ آن در حدود 16 هزار تن میشود، صنایع عمده مردم آن پارچه بافی و ساختن ادوات فلزی است، دولت روسیه در طی جنگهایی خواست بر آنجا دست یابد ولی امکان آنرا نیافت و ضمن قرارداد صلح 1295 هجری قمری مجدداً به ترکیه بازگشت، (از ذیل معجم البلدان ص 120)
لغت نامه دهخدا
باتون، چوب قانون، باتوم (در تداول عامه)، چوبدستی صاحب منصبان نظامی و پاسبانان، در اصطلاح امروز چوبدستی پاسبانان و مأموران انتظامی شهربانی و آن معمولا حدود نیم گز طول دارد و غالباً از لاستیک درست شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست. (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می، لغت رومی است مستعمل عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی است مردم شام را که از می و انگبین کنند. (تاج العروس). شرابی که از عصیر انگور و عسل با بعضی افاریه سازند. (یادداشت مؤلف). شراب. از واژه های دخیل است و نمی دانم از چه زبانی است. (از اقرب الموارد). اصل آن به یونانی رساطوم بوده است. (ازحاشیۀ ص 76 نشوءاللغه). شرابی است که از خمر و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند و گرمتر و قویتر از شراب ارسطون و در امزجۀ بارده نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانط در حالت رفعی. رجوع به قانط شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حسان و جمع دیگر نعتهای مذکر از حسن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
روحانی مصری مخاطب دو نامه از فرفوریوس. (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 98). نام او را انابو و انابونا نیز ضبط کرده اند. رجوع به فهرست ابن الندیم و تاریخ الحکمای قفطی شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّال. (از منتهی الارب). رجوع به حمال شود
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا ئی یو)
جمع واژۀ حنائی. (ناظم الاطباء). حنافروشان. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان شنبه بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 72 هزارگزی خاور خورموج و جنوب رود خانه دشت پلنگ. ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیری و مالاریائی. دارای 260 تن سکنه. ازچشمه مشروب میشود. محصولاتش خرما، غلات، لیمو، کنجد ولبنیات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
محله ای وسیع به جانب شرقی واسطه و بدانجا بعض وقایع تاریخی بوده است. و آن منسوب به ساکنین آنجاست که حزام امتعه و باربران و باربندان واسط بوده اند. و در حزامون گنبدیست که گویند قبر محمد بن ابراهیم بن حسن بن علی بن ابی طالب است و قبر دیگری است که گویند قبر عزره بن هارون بن عمران است که نزد یهودو مسلمانان محترم و مزار میباشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول. (برهان). افلاطون:
کسی که ش فلاطون بده ست اوستاد
خردمند و بادانش و بانژاد.
فردوسی.
نمازی کز سه علم آرد فلاطون، پیرزن بینی
که یک دم چار رکعت کرد، حاصل شد دوچندانش.
خاقانی.
فلاطون و والیس و فرفوریوس
که روح القدس کردشان دستبوس.
نظامی.
گر فلاطون به حکیمی سخن عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش.
سعدی.
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همانا که نباشد پرش.
سعدی.
رجوع به افلاطون شود
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
منسوب به حناط. گندم فروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بایع حنطه. (اقرب الموارد) ، غله فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 60هزارگزی شمال باختری شوسف و شش هزارگزی جنوب خاوری هشتوکان. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل که دارای 15 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است و اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَقْ قا)
حقاقین. جمع واژۀ حقّاق. رجوع به حقّاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حناطت
تصویر حناطت
گندم فروشی، کافور فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حناطه
تصویر حناطه
گندم فروشی، کافور فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باطون
تصویر باطون
چوبدستی صاحب منصفان نظامی و پاسبانان که از لاستیک درست می شود
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن: نوحه گر کرده زبان چنگ حزین از غم گل موی بگشاده و بر روی زنان ناخونالله (فیروز مشرقی المعجم)
فرهنگ لغت هوشیار
در فرهنگ معین نار (آتش) ون درخت آتش ک تازیان نارون را از پارسی بر گرفته و نروند گویند. نارون که ناروند و ناروان نیز خوانده می شود پارسی است ناژین سایه خوش گژم لامشگر پشه غال نام های دیگر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطور
تصویر ناطور
نگهبان کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رساطون
تصویر رساطون
لاتینی تازی گشته می باده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطون
تصویر قاطون
نوشادر
فرهنگ لغت هوشیار
((وَ))
درختی است بزرگ و پرشاخ و برگ بدون میوه و با برگ هایی بیضی شکل و دندانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناطور
تصویر ناطور
باغبان، نگهبان کشتزار، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
زنان، خانم ها
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی