جدول جو
جدول جو

معنی حناتیف - جستجوی لغت در جدول جو

حناتیف(حَ)
جمع واژۀ حنتوف، آنکه موی روی خود برکند. (مهذب الاسماء). رجوع به حنتوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنایا
تصویر حنایا
حنیّه ها، کمان ها، جمع واژۀ حنیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فناتیک
تصویر فناتیک
متعصب در دین، قشری
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حنجور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جامه دان خرد و نوعی شیشه برای نگه داشتن ذرور و نای گلو. (آنندراج). رجوع به حنجور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ نسوف، بر غیر. (منتهی الارب). جمع واژۀ نسوف، به معنی شتر که علف را از بیخ برکند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : ابل مناسیف، شترانی که علف را از بیخ برکنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منتین، به معنی ناخوشبوی. (آنندراج). جمع واژۀ منتین. گویند: قوم مناتین. (منتهی الارب). جمع واژۀ منتین. گویند: رجال و آباط مناتین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنعاف، به معنی سر کوه یا کوه بلند و مرد درازبالا و عاجز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به شنعاف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
متعصب در دین و مذهب. احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ج ، تفتاف. (ناظم الاطباء). رجوع به تفاتف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ریگ توده های دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، ریگ توده های خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ حندج، جمع واژۀ حندوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به حندج و حندوجه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حندیره، به معنی سیاهی دیده. (منتهی الارب). رجوع به حندیره شود، جمع واژۀ حندر، جمع واژۀ حندره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ج حنفش و حنفیش. (اقرب الموارد). رجوع به حنفش شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کسی که خداوند او را دوست داشت، یکی از اشخاصی است که بواسطۀ موعظۀ حواریان به دین پاک مسیح گرویده، در زمانی که هر چیز در میان مسیحیان بالاشتراک شد او رفته ملک خود را فروخته، قدری از بهای آنرا مخفی داشته باقی را بحضور رسولان آورد. پطرس وی را فرمود: ای حنانیا آیا زمین را بهمین قیمت فروختی ؟ گفت: آری. لهذا پطرس دریافته وی را ملامت همی نمود که در حال افتاده بمرد. در ساعت سفیره زوجه اش که به خیانت شوی خود واقف بود، دررسیده سئوال پطرس را بمثل شوهر خود جواب داده او نیز فی الفور جان را بجان آفرین تسلیم نمود، یکی از شاگردان اول که در دمشق سکونت میداشت. و او همان است که بنزد شاؤل فرستاده شده او را بینائی بخشید، چنانکه این حکایت مفصلاً در کتاب اعمال حواریان مذکور است. بعضی بر آنند که او یکی از آن هفتاد حواری بود و شهید گردید، شخصی که در سال 48 میلادی رئیس کهنه بود و داستان او در قاموس کتاب مقدس بتفصیل آمده است. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
حنانک. رجوع به حنانک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنایه
تصویر حنایه
انحنا و کجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناتی
تصویر مناتی
منسوب به منات: (یک جفت دستبند سه مناتی و سینه ریز ده مناتی) (شام. 72)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناتف
تصویر تناتف
بر کندگی موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنایت
تصویر حنایت
کجی خمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائی
تصویر حنائی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنایی
تصویر حنایی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
دلباخته، کورکورانه، به مرامی تاسی کردن فرانسوی دین نمودار متعصب در دین و مذهب، طرفداری شدید یک فرقه یک حزب احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاتیف
تصویر نگاتیف
فرانسوی نایه منفی: (عکس نگاتیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فناتیک
تصویر فناتیک
((فَ یا فِ))
متعصب افراطی در دین و مذهب یا یک فرقه و حزب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حنایا
تصویر حنایا
((حَ یا حَ))
جمع حنیه، کمان
فرهنگ فارسی معین
تعصبی، متعصب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
Crucial, Vital
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
crucial, vital
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
решающий , жизненно важный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
entscheidend, vital
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
вирішальний , життєво важливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
kluczowy, żywotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
关键的 , 生命的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
crucial, vital
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
cruciale, vitale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حیاتی
تصویر حیاتی
crucial, vital
دیکشنری فارسی به اسپانیایی