جدول جو
جدول جو

معنی حنائی - جستجوی لغت در جدول جو

حنائی
(حِنْ نا ئی ی)
منسوب به حناء. حنافروش. (الانساب) (ناظم الاطباء). ج، حنائیون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنائی
(حَ)
منسوب به حنا: رنگ حنایی، رنگی زرد که بسرخی زند. چیزی که برنگ حنا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حنائی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
تصویری از حنائی
تصویر حنائی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فَ)
میر فنائی، از جملۀ شعرای سلطان یعقوب خان است، و شخصی خوش طبع و خوش خلق بوده و این مطلع از اوست:
من که از خود غیرتم آید که بینم روی او
دیگری را چون توانم دید هم زانوی او؟
(ازمجالس النفائس امیر علیشیر نوائی ترجمه فارسی ص 308)
لغت نامه دهخدا
(تَخْ)
دور شدن. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
دوحرفی. لفظ دو حرفی
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
لفظ دوحرفی (؟) (غیاث اللغه) ، دندان ثنائی. هر دو دندان پیشین. (غیاث اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
نام دو تن از شعرای عثمانی است یکی از آن دو از مردم مغنیسا است که ملازمت خدمت شهزاده سلطان مصطفی میکرد و سپس در معیت سلطان مصطفی به آماسیه رفت و او را بر کتاب المقصود فی التصریف امام اعظم شرحی است و این بیت او راست:
خط رخساری غمندن اولدم اول سنگین دلگ
اهل درد ایتسون غبار جسم زردم مرده سنگ.
و دومین از اهل بالیکسر و نامش محمد است و قضای محلی داشته است و او را دیوانی و منظومه ای بنام روضهالأبرار است بترکی و این بیت او راست:
اویاتمز شمع اقبالم گورنمز اول قمر طلعت
بنی بوقاره گونلرده قویان بخت سیاهمدر.
(قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
منسوب به حداء بطنی از قبیلۀ مراد است که طایفه ای از مردم کوفه اند. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
ابومهلهل معاصر ذوالرمه شاعر بود. داستانی از او در عیون الاخبار (ج 4 ص 40) آمده است
ابوثور حبیب بن ابوملیکه. کوفی است. (سمعانی 159)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حساء. رجوع به لحسائی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ئی ی)
زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
منسوب به حناط. گندم فروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بایع حنطه. (اقرب الموارد) ، غله فروش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا ئی ی)
نسبت است به قنا وآن دیری است. (معجم البلدان). رجوع به قنّا شود
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نا)
احمد بن محمد کرام حنفی ازهری از دانشمندان و نویسندگان است. او راست: سواطع الانوارفی خلاصه ما جاء فی هجرتی الصحابه الی ارض الحبش و ما یتعلق به اهلها من الاّیات و الاحادیث و الاّثار. این کتاب در بولاق بسال 1321 هجری قمری در 321 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1527 و 1528)
احمد بن عباد بن شعیب، ملقب به شهاب الدین و معروف به قناوی یا قنائی از نویسندگان است. او راست: الکافی فی علم العروض و القوافی. این کتاب یکبار در ضمن مجموعۀ مهمات المتون و بار دیگر باکتاب الارشاد الشافی علی متن الکافی محمد دمنهوری بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1528)
لغت نامه دهخدا
(قَنْنا)
قنات کنی. مقنی گری. رجوع به قنات شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
منسوب به غناء. رجوع به غناء شود.
- شعر غنائی یا موسیقی، شعری است که حاکی از عواطف و احساسات روحی باشد. فخر، حماسه، حکمت و تعلیم، مدح، هجا، رثاء، تشبیب، وصف مناظر و نظایر آنها همگی در این قسم داخل هستند. (تاریخ ادبیات ایران تألیف جلال همایی ج 1 ص 96)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فناء، فانی شونده. (فرهنگ فارسی معین) : جسد کثیف فنائی. (جامعالحکمتین ناصرخسرو).
آن گفت این جهان نه فنائی است. سرمدی است
این گفت کاین خطاست، جهان را از او فناست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان خوی در آذربایجان که دارای 261 تن سکنه است. آب آن از رودقطور و محصول عمده اش غله، پنبه، حبوب و هنر دستی مردم جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
جماعتی از مردم طبرستان که ظاهراً اجدادشان بیع و شرای گندم داشتند. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا نی ی)
منسوب به حنّان. حنافروش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنیره. کنگرۀ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچۀ پنبه زدن زنان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حنین که اسمی است جمادی الاولی و الاّخره را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا ءَ)
یکی حنّاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حناء شود
لغت نامه دهخدا
(حُمْ ما)
منسوب به حمی یعنی تب
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لطفعلی بیک درباره او نویسد: مولانا بنائی، پدرش معمار و خودش از اوساط ناس و از مردم هری و صاحب فضایل بسیار بود. وی به تحصیل علم و ادب رغبت کرد و از جملۀ اکابر شد. او از خطاطان و استادان موسیقی عصر خود گشت وبهمین جهت بر خود معجب بود و بمردم تکبر می نمود و بر اثر نفرت و بدگوئی مردم، جلای وطن کرد و از هری به عراق و از عراق به آذربایجان سفر کرد و در تبریز بمصاحبت سلطان یعقوب خان درآمد و بیشتر اشتغال وی بسرودن شعر بود. امیر علی شیر نوائی از او دل خوش نداشت و مهاجرت وی از هری بدین جهت بود. پس از درگذشت یعقوب به خراسان بازگشت و در ایام شاهی بیگ خان اوزبک مکرم شده بمرتبۀ قاضی عسکر و صدر محترم رسید و بعد از وی با طایفۀ او بود و در جنگ ازبک با طایفۀ صوفیه درگذشت. سبک وی در اواخر پیروی از سعدی و حافظ بود و بیشتر دیوانش در استقبال از غزلیات این دو شاعر بزرگ است. و در اشعار حالی تخلص نموده. این قطعه از اوست:
دخترانی که فکر بکر منند
هر یکی را بشوهری بدهم
هرکه کابین نداد و عنین بود
زو ستانم بدیگری بدهم.
(از آتشکدۀ آذر صص 151-152 و مجالس النفائس صص 232-233).
و رجوع به رجال حبیب السیر و کتاب از سعدی تا جامی و ریحانهالادب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بَنْ نا)
شغل بناء. ریازه. بنائی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بنّاء شود
لغت نامه دهخدا
یعنی کسی که خداوند او را دوباره نصب میکند، نام کاهنی در زمان داود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمائی
تصویر حمائی
آنچه که مربوط به تب است عوارض ناشی از تب، تب دار تب زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنائی
تصویر ثنائی
دو واتی دندان ثنائی. دو دندان پیشین. کلمه دوحرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنائی
تصویر کنائی
منسوب به کنایه (کنایت) : تعبیرات کنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائر
تصویر حنائر
جمع حنیره، کنگره ها، کمان های بی زه، کمانچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنایی
تصویر حنایی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
غنایی در فارسی سوز واره، آهنگین منسوب به غنا. یا شعر غنائی. شعریست که حاکی از عواطف و احساسات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنائی
تصویر فنائی
منسوب به فنا، فان شونده: جسد کثیف فنائی
فرهنگ لغت هوشیار