جدول جو
جدول جو

معنی حموقه - جستجوی لغت در جدول جو

حموقه(حَمْ مو قَ)
حمّیقه. احمق بالغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حموله
تصویر حموله
حیوان بارکش، چهارپایی برای حمل بار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ عُ)
سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نگاهبانی کردن گیاه و چریدن ندادن. حمایت. حمی. (منتهی الارب) ، بازداشتن طعام و شراب از بیمار. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به حمی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ف ف)
حموه الم، تیزی و سختی درد. (منتهی الارب). سوره درد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ارض محوقه، زمین کم نبات به جهت قلت باران. (منتهی الارب). زمین کم گیاه از کمی باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ قَ)
مکنسه. جاروب. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
طعامی است سطبر از آشام یا آبی است که در آن اندک آرد پاشند تا منتفخ گردد بجوش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
گشادن چشم و سخت نگریستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). چشم گشادن و تیز نگاه کردن
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ قَ)
پشم. (منتهی الارب). صوف. (اقرب الموارد). ما علی الشاه حمرقه،نیست بر گوسفند صوف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
حمق. گول و بی عقل شدن. (منتهی الارب). احمق شدن. (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود، کاسد شدن بازار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
احمق بالغ. (منتهی الارب). الاحموقه بالضم...، الاحمق البالغ فی الحمق. (تاج العروس) ، مائل گردانیدن کسی را از باطل بسوی حق یا از حق بسوی باطل، سوگند دروغ کردن. (زوزنی). سوگند را دروغ گفتن
لغت نامه دهخدا
(تَ غُ)
باریک شدن ساق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
تیره ای از طایفۀ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گروه از هم پاشیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حماقه
تصویر حماقه
گولی نابخردی غلیو، سردی بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموضه
تصویر حموضه
ترشمزگی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموله
تصویر حموله
ستور بار کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروقه
تصویر حروقه
آرد با خوراکی است از آب و آرد اندک
فرهنگ لغت هوشیار