جدول جو
جدول جو

معنی حمد - جستجوی لغت در جدول جو

حمد
ستایش کردن، شکر کردن، ستایش، ستودن، ثناگویی، سپاس، شکر
تصویری از حمد
تصویر حمد
فرهنگ فارسی عمید
حمد
(تَصْ)
محمدو محمد و محمده و محمده. ستودن و شکر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی). سپاس داری کردن. (المصادر زوزنی) ، راضی شدن، ادای حق کردن. (منتهی الارب). جزا دادن. (اقرب الموارد) ، ستوده و موافق یافتن زمین را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خشم گرفتن: حمد، خشم گرفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حمد
(حَ)
الحمد، نام دیگر سورۀ سبع المثانی و فاتحه الکتاب
لغت نامه دهخدا
حمد
(حَ)
ستایش و شکر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نقیض ذم و نکوهش. و حمد اعم است از شکر. سپاسداری. و به اصطلاح خاص بیان کبریا و جلال عظمت حق سبحانه تعالی را گویند و بعضی از محققان نوشته اند: حمد در لغت ثناگویی است بر جمیل و خوبی اختیاری کسی برای تعظیم وی اعم از آنکه جمیل و خوبی نعمت بوده باشد یا غیرنعمت، چنانکه گویی زید خوشنویس است و کتاب خوب میخواند و در اصطلاح فعلی است که آگاهی دهد از تعظیم منعم خواه به زبان باشد خواه به دل و خواه به دست و مدح آن است که ثنای به زبان باشد بر خوبی کسی که آن خوبی به اختیار او نباشد، چنانکه گویی زید در کمال حسن است. و نزد بعضی حمد و مدح مترادفند، اختیاری و غیراختیاری شرط نیست. (غیاث). حمد وصف بجمیل است بر جمیل اختیاری بقصد تعظیم و نقیض آن ذم است. حمد فقط با زبان ادا میگردد و ممکن است در ازاء نعمت باشد یا نباشد و بقید ’اختیاری’ دانسته میشود که حمد اخص است از مدح. و در تعریف حمد اینگونه نیز تعبیر شده است که: ثنای بزبان است بر جمیل اختیاری از انعام یا غیر آن و مدح ثنای بلسان است بر جمیل بطور مطلق. مثلاً میتوان گفت من مدح میکنم لؤلؤرا که صفا دارد ولی گفته نمیشود حمد میکنم آنرا پس حمد اختصاص بفاعل مختار پیدا میکند ولی مدح نه زیرا مدح بر زنده و غیر زنده واقع میشود بعضی صحت مدح بر غیر اختیاری را منع میکنند و در اینجا سیدسند در حاشیۀ ایساغوجی شرح مبسوطی دارد. گروهی حمد و مدح را مترادف دانند. معنی جمیل اختیاری که در تعریف حمد رفت اینست که به اختیار صادر گردد، چنانکه مشهور است یاآنکه صادر از مختار باشد اگرچه خود مختارفیه نباشد، چنانکه بعضی از متأخران گفته اند و بنابر قول دوم به صفات خداوند نقض نمیگردد، زیرا صفات خداوند از مختار صادر است که ذات خداوند بوده باشد، یعنی صفات خدامستند به او هستند اگرچه از او به اختیار صادر نگردیده اند و بنابر قول اعم باید از اختیاری اراده کرد. معنی اعمی را که هم اختیاری حقیقی را شامل گردد و هم آنرا که بمنزلۀ اختیاری است و بنابراین صفات خداوند بمنزلۀ افعال اختیاری هستند، زیرا ذات در آنها مستقل است و به امر خارجی احتیاج ندارد، چنانکه شأن افعال اختیاری چنین است. اعتقاد بجنان (قلب) و عمل به ارکان در تعریف حمد معتبر نیست، زیرا هر یک از آن دو شرط هستند. حمد در عرف همان شکر لغوی است و آن فعلی است که مشعر به تعظیم منعم است بسبب آنکه منعم است. بعض صوفیه گویند: زبان حمد سه قسم است: زبان انسانی، زبان روحانی و زبان ربانی. زبان انسانی حمد عوام راست که انعام و اکرام حق تعالی را با زبان گویند وبقلب اعتقاد کنند. و اما زبان روحانی خواص راست که برای رموز و لطیفه های آفرینش حق تعالی ذکر قلبی دارند. اما زبان ربانی به عارفان اختصاص دارد و آن حرکت سرّ است بقصد شکر حق جل ّ و علی ̍ بعد ادراک لطائف معارف و غرائب کواشف به نعت مشاهده و غیبت در قربت و چیدن میوۀ انس و فروشدن روح در نحو قدس و چشیدن اسراربمباشرت انوار. برای تفصیل و شرح بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود:
جهاندار محمود جویای حمد
کزو در همه دل بود جای حمد.
فردوسی.
سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگاری عز اسمه را... (کلیله و دمنه).
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا.
سعدی.
کسی بحمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بی خبرباشد.
سعدی.
- بحمداﷲ، ترکیبی است که بمنظور شکر و سپاس بصورت جملۀ اعتراضی در نثر و نظم آید:
بحمداﷲ این سیرت و رای راست
اتابک ابو نصر بن سعد راست.
سعدی.
نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمداﷲ از آن پاکتر است.
سعدی.
- حمد حالی،حمدی است که بر حسب روح و قلب باشد چون اتصاف بکمالات علمی و عملی و تخلق به اخلاق الهی. (تعریفات جرجانی).
- حمد عرفی، فعلی است که مشعر به تعظیم منعم باشد، بعلت آنکه منعم است خواه بزبان باشد یا به ارکان. (تعریفات ص 64).
- حمد فعلی، انجام دادن کارهای بدنی برای خشنودی خداوند است. (تعریفات).
- حمد قولی، حمد و ثنای حق است بزبان. رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- حمد لغوی، وصف بجمیل است بجهت تعظیم در بزرگداشت فقط با زبان. (تعریفات).
، ادای حق. (منتهی الارب)،
{{صفت}} محمود. پسندیده: رجل حمد و منزل حمد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حمد
ستایش و شکر
تصویری از حمد
تصویر حمد
فرهنگ لغت هوشیار
حمد
((حَ))
ستایش، ثناگویی
تصویری از حمد
تصویر حمد
فرهنگ فارسی معین
حمد
ستایش
تصویری از حمد
تصویر حمد
فرهنگ واژه فارسی سره
حمد
تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن
متضاد: هجو گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامد
تصویر حامد
(پسرانه)
سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمید
تصویر حمید
(پسرانه)
ستوده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمد
تصویر احمد
(پسرانه)
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ فارسی عمید
(حُ مَ دَ)
بسیار ستاینده. (منتهی الارب). بسیار حمدکننده اشیاء را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
منت برنهادن. (تاج المصادر بیهقی). تمدح. (زوزنی). تمدح و منت نهادن. (آنندراج). تحمد بر کسی، منت نهادن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
احسن. بغایت ستوده. ستوده تر. حمیدتر. مستدعی بسیار حمد. اکسب للحمد: العود احمد: چون باریتعالی او را از اکرام نفوس در مناقب و مفاخر شناخت لاجرم از برای وی احمد انواع منایا و احسن اقسام رزایا مقدر ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
بنت واثق الهیتینه. یکی از زنان بسیار دانشمند که در حدیث و فقه و دیگر علوم عصر خویش تبحر داشت. و در اواخر قرن چهارم هجری در بغداد میزیست و فصاحت و طلاقت لسان مخصوص داشت. وعظ و نصایح سودمندش خیلی مؤثر بوده و در مجلسی مخصوص بخویش وعظ میکرد و ابن سمعان که یکی ازمشاهیر محدثان است از وی احادیثی روایت میکند. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
محموده. (از اقرب الموارد) : امراءه حمده، ای محموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یکی از قدمای شعرای عثمانی است که در ایاصوفیه بمداحی میپرداخت و نسب خود را بشیخ سعدی شیرازی منتهی میساخت. قصائد و اشعار فراوانی از بر میدانست. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدد
تصویر حدد
خشم گرفتن، منع، بازداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامد
تصویر حامد
حمد کننده، درود فرستنده، سپاسگزار، ستایشگر، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمد
تصویر حرمد
لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرد
تصویر حرد
خشم، گوشه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاد
تصویر حاد
برنده، تیز، مانند کارد
فرهنگ لغت هوشیار
بدخواهی، بد خواستن، غیرت، برخواستن برای کسی، حسادت، حسودی، تنگ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمد
تصویر جمد
یخ، برف یخ، برف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشد
تصویر حشد
جماعت، گروه فراهم آوردن، جمع کردن فراهم آوردن، جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمد
تصویر تحمد
منت برنهادن، منت نهادن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمده
تصویر حمده
ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمد
تصویر احمد
((اَ مَ))
ستوده تر، حمیده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسد
تصویر حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره