جدول جو
جدول جو

معنی حماطیط - جستجوی لغت در جدول جو

حماطیط(حَ)
جمع واژۀ حمطوط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حمطوط شود، جمع واژۀ حمطاط. هر دو به معنی کرمی است که در گیاه باشد. (منتهی الارب). رجوع به حمطاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ)
جمع واژۀ حاطوم، به معنی قحط سال و گوارش. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مملط. (آنندراج). جمع واژۀ مملط و مملطه. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). رجوع به مملط شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قالی وپلاس، پارچۀ خشن، اطاقی که در اطرافش آینه نصب کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ طَ)
تثنیۀ سماط، دورویه. دو رسته از درختان و مردم. (از غیاث) (آنندراج) :
دورویه سماطین آراسته
نشینندگان جمله برخاسته.
نظامی.
رجوع به سماط و سماطان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمروط. رجوع به عمروط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متفرقه. (منتهی الارب) (آنندراج). جمعی است بی مفرد. (یادداشت مؤلف) ، گروه متفرق، جامۀ شکافته و کفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، سواران متفرق و پریشان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شمطاط، جمع واژۀ شمطوط. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ شمطیط. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شمطاط، شمطوط و شمطیط شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شکستگیهاست میان رخساره و بینی نزدیک هر دو دنبالۀ چشم (کأنه جمع ضمروط). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جای منتهای سیل وادی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در شاهد زیر بمعنی خطوط چهره آمده است: و کان (هرمس) رجلاً آدم اللون، تام القامه، اجلح، حسن الوجه، کث اللحیه، ملیح التخاطیط. (عیون الانباء ج 1 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
گروههای پراگنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
طماطم. گوجه فرنگی. (دزی ج 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
سختی ها و بلاها. (منتهی الارب) (آنندراج). شدائد و دواهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حملاق شود، جمع واژۀ حملوق. (از منتهی الارب). رجوع به حملوق شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
فریضۀ مشترکه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یَ)
مؤنث حماسی. رجوع به حماسی شود
لغت نامه دهخدا
سنگی است که در طب قدیم برای قطع سیلان خون بکار میرفت. در فارسی شادنه و در عربی شادنج (معرب شادنه) و حجرالدم نامیده میشود. (از تحفۀ حکیم مؤمن ص 34 و 161). رجوع به شادنه و شادنج و حجرالدم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
گیاهی است، مار، کرمی است در سبزی در فصل بهار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حملاج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به حملاج شود، جمع واژۀ حملوج. (منتهی الارب). رجوع به حملوج شود
لغت نامه دهخدا
گرمابان گرمابه دار گرمابه دار گرمابه بان، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمطیط
تصویر تمطیط
دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمادی
تصویر حمادی
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوانی رزمی رزمیک منسوب و مربوط به حماسه پهلوانی، (ادب) شعری که موضوع آن وصف جنگها و دلاوریها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماطت
تصویر حماطت
سوزش گلو، انجیر کوهی، کاه مکا (ذرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماطه
تصویر حماطه
سوزش و درشتی حلق، درد گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائی
تصویر حمائی
آنچه که مربوط به تب است عوارض ناشی از تب، تب دار تب زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایت
تصویر حمایت
پناه، پشتی، دستگیری، حفاظت، تقویت، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماید
تصویر حماید
جمع حمیده خوبیها خصلتهای نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایل
تصویر حمایل
جواهر و زرینه که زنان در گردن اندازند و از زیر بغل بدر آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیه
تصویر حماسیه
مونث حماسی: اشعار حماسیه، جمع حماسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماطین
تصویر سماطین
دو رویه، دو رسته، سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماریط
تصویر عماریط
جمع عمروط، دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمایط
تصویر تمایط
از هم دوری، با هم بد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایت
تصویر حمایت
پشتیبانی، همیاری
فرهنگ واژه فارسی سره