جدول جو
جدول جو

معنی حماضه - جستجوی لغت در جدول جو

حماضه
(حُمْ ما ضَ)
یکی حماض و آن گیاهی است. (منتهی الارب). رجوع به حماض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حماسه
تصویر حماسه
(دخترانه)
دلیری، شجاعت، کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و دلاوری یا مهارت انجام شده باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت و شایستگی انجام شده باشد، در علوم ادبی نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستان های منظوم از نبردها، دلاوری ها و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد مانند شاهنامۀ فردوسی، شجاعت، دلاوری، دلیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماله
تصویر حماله
دوال شمشیر، بند شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مَ)
یکی حمام. و آن کبوتر و هر مرغ طوق دار است و مذکر و مؤنث در حمامه یکسان است مانند حیه. رجوع به حمام شود، میانۀ سینه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن جمیله. (منتهی الارب). زن قشنگ و زیبا. (از اقرب الموارد) ، برگزیده از شتران و گوسپندان. (منتهی الارب). خیار مال. (از اقرب الموارد) ، پینۀسینۀ شتر. (منتهی الارب). سعدانۀ شتر. (از اقرب الموارد) ، ساحت پاکیزۀ کوشک. (منتهی الارب). ساحت پاکیزۀ قصر. (از اقرب الموارد) ، چرخ دلو، حلقۀ در. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، و الحمامه من الفرس،القص. (منتهی الارب). قص الفرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ اَ)
حماء. گل سیاه و بدبو، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ارض حمیضه، زمین حمض ناک. (منتهی الارب). زمین پراز حمض. (اقرب الموارد). ج، حمض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه های یک شهر قدیم در حومه های آن یافت شود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(حِ لَ)
پیشۀ حمالی. (منتهی الارب). حرفۀ حمال. (اقرب الموارد) ، دوال شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوال نیام شمشیر. (مهذب الاسماء). ج، حمایل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اصمعی گوید: حمایل از لفظ خود واحدی ندارد و واحد آن محمل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما رَ)
اسب پالانی، خربندگان. یکی حمّار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما لَ)
مؤنث حمال است. (اقرب الموارد) : و امرأته حماله الحطب. (قرآن 4/111).
- حمالهالحطب، (مأخوذ از قرآن) لقب زن ابولهب یعنی ام جمیل است. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(تَصْ)
حمق. گول و بی عقل شدن. (منتهی الارب). احمق شدن. (اقرب الموارد). رجوع به حمق شود، کاسد شدن بازار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
سوزش و درشتی حلق. درد گلو. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سوزش دل و معده. (مهذب الاسماء) ، درختی است مانند درخت انجیر که در آن مار باشد، گیاهی است مانند صلّیان سوی انها خشنه خاصهً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، انجیر کوهی. (منتهی الارب) ، انجیر سیاه خرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، انجیرتر. (منتهی الارب) ، دانۀ دل و سیاهی آن یا خون دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). میانۀ دل. (مهذب الاسماء) ، کاه ارزن. (منتهی الارب) ، کاه ذرت خاصهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
نعت فاعلی مؤنث از حمض و حموض (منتهی الارب) و حموضه، ابل حامضه، شتران شورگیاه خورنده. ج، حوامض. شترانی که گیاه شور خورده باشند
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
چشمۀ آبی است مقابل چاه حلوه واقع میان سمیراء و حاجر. ابوزیاد گوید: حامضه آبی است از آبهای بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را ضَ)
بازار اشنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
معدنی است بین حوراء و شغب
لغت نامه دهخدا
(حَ مارْ رَ)
سختی گرمای تموز. (مهذب الاسماء). سختی گرما. (منتهی الارب). و گاه در شعر بتخفیف راء آید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ ضَ)
آبیست بنزدیک مدینه مر بنی جشم را. (منتهی الارب). آبیست ازآن جشم بن معاویه در جهت نجد، چشمه ای است نزدیک حوراء. (معجم البلدان)
بازاری در کوفه بود که در آن اشنان میفروختند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
حمار. (اقرب الموارد). ماده خر. (منتهی الارب). خرماده. (مهذب الاسماء). رجوع به حمار شود، سنگها که گرد خانه صیاد برپا باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صخرۀ عظیم. (از اقرب الموارد). سنگ بزرگ، سنگ که گرداگرد حوض نهند تا آب بیرون نرود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر سنگ پهنا که بر لحد نهند. (منتهی الارب). سنگی عریض که بر لحد گذارند. (اقرب الموارد) ، چوبی است در هودج. ج، حمائر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نام حره ای است. (منتهی الارب) ، پشت پای مردم. پشت قدم، خرک حلاج. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ زَ)
سختی. تندی، زبان گزی. زبان گزیدگی. (منتهی الارب). زبان گزیدگی. (آنندراج) ، تیزی و فعل آن از باب کرم است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غماضه
تصویر غماضه
مغاکیدن مغاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیضه
تصویر حمیضه
شوره زار شبدر ترشک شبدر ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماره
تصویر حماره
ماده خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
دلاوری، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماطه
تصویر حماطه
سوزش و درشتی حلق، درد گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماقه
تصویر حماقه
گولی نابخردی غلیو، سردی بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماله
تصویر حماله
تاوان، غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمامه
تصویر حمامه
ماهلو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموضه
تصویر حموضه
ترشمزگی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماضه
تصویر رماضه
تند و تیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماله
تصویر حماله
((حِ لِ یا لَ))
بند شمشیر، جمع حمایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
((حَ س))
دلیری کردن. شجاعت نمودن، شعر رزمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
پهلوانی
فرهنگ واژه فارسی سره