جدول جو
جدول جو

معنی حماسی - جستجوی لغت در جدول جو

حماسی
شعری که در وصف دلیران، جنگ ها و دلاوری های آنان باشد
تصویری از حماسی
تصویر حماسی
فرهنگ فارسی عمید
حماسی
(حَ سی ی)
منسوب به حماسه: اشعار حماسی، اشعار رزمی
لغت نامه دهخدا
حماسی
پهلوانی رزمی رزمیک منسوب و مربوط به حماسه پهلوانی، (ادب) شعری که موضوع آن وصف جنگها و دلاوریها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
حماسی
مربوط به حماسه، حماسه دار، پهلوانی، جزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حماسه
تصویر حماسه
(دخترانه)
دلیری، شجاعت، کاری افتخارآفرین که از سر شجاعت و دلاوری یا مهارت انجام شده باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کماسی
تصویر کماسی
کمی، کم بودن، به مقدار کم، اندکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
امری افتخارآمیز که از روی شجاعت، مهارت و شایستگی انجام شده باشد، در علوم ادبی نوعی شعر در وصف پهلوانان که داستان های منظوم از نبردها، دلاوری ها و افتخارات قومی و نژادی یک ملت را دربر دارد مانند شاهنامۀ فردوسی، شجاعت، دلاوری، دلیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
ویژگی هر چیزی که مرکب از پنج جزء باشد، پنج تایی، پنج حرفی (کلمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمامی
تصویر حمامی
صاحب حمام، گرمابه دار، گرمابه بان
فرهنگ فارسی عمید
(خُ سی ی)
پنجی. آنچه پنج واحد از یک چیز دارد.
- غلام خماسی، کودک پنج شبری و گویند غلام سداسی یا سباعی، زیرا که چون از پنج شبر تجاوز کرده رجل است نه غلام. (منتهی الارب).
- کلمه خماسی، کلمه ای که پنج حرف اصلی دارد و آن را گاهی ’خماسی’ بصورت مفرد نیز می گویند.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حیفس. حیفسی. حیفساء. حفیساء. حفیسی. کوتاه و درشت سطبر بی خیر، مرد بسیارخوار کلان شکم که بی سبب خشم گیرد و باز خوشنود شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَسْ سا)
حساسیت. حساس بودن. حساس شدن. حساسی سامعه. حساسی ذائقه و مانند آن. حساس بودن عضو مخصوص آن حس
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباسه و هو قائد الجیش الذی وافی من العرب بعد سنه ثلثمائه [300 هجری قمری] فی ایام المقتدر باﷲ، جاء فی عدد یقال انهم کانوا یزیدون علی المائه الف [1000 هجری قمری] یطلب مصر فخرج الیه مونس الخادم من بغداد الجیش فوافی الی الفسطاط بعد ان انهزم حباسه یقال لکن واحد ممن کان فی جیشه حباسی [نسبهً] الی قائد الجیش..
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ قا)
جمع واژۀ احمق. (منتهی الارب). رجوع به احمق شود
لغت نامه دهخدا
(حَمْما)
حمالت. حرفه و پیشۀ حمال:
بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیکو کشم و هیزم چست.
خاقانی.
چند حمالی جهان کردن
در زمین حمل زر نهان کردن.
خاقانی.
، اجرت حمال
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی از دهستان گرم خان بخش حومه شهرستان بجنورد. کوهستانی و معتدل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
منسوب به حمام. گرمابه بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حافظ حمام. (اقرب الموارد). گرمابه دار. (فرهنگ فارسی معین) ، صاحب حمام. (از اقرب الموارد) ، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حُمْ ما)
منسوب به حمی یعنی تب
لغت نامه دهخدا
(حُ ذی ی)
سختی گرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان میان آب بلوک عنافجۀ بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 110 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی و قالیچۀ عربی بافت است. راه در تابستان اتومبیل رو است و در آنجا تپه ای بنام خماسی وجود دارد که از آثار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یَ)
مؤنث حماسی. رجوع به حماسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تماسی
تصویر تماسی
پاره پاره گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنج واتی، پنج بخشی ، پنج تایی، پنج پهلو پنج جزوی آنچه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسیه
تصویر حماسیه
مونث حماسی: اشعار حماسیه، جمع حماسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساسی
تصویر حساسی
حساسی بودن: حساسی سامعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمائی
تصویر حمائی
آنچه که مربوط به تب است عوارض ناشی از تب، تب دار تب زده
فرهنگ لغت هوشیار
گرمابان گرمابه دار گرمابه دار گرمابه بان، حقوقی که گرمابه دار ده و قریه را دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمالی
تصویر حمالی
باربری شغل و پیشه حمال بار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
دلاوری، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمادی
تصویر حمادی
کوشش بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماسی
تصویر کماسی
کمی قلت مقابل بسیاری: (آب آن چشمه ز ابتدای وجود نه کماسی کند نه بفزاید)، (سراج راجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماسی
تصویر خماسی
((خُ))
پنج جزوی، آن چه دارای پنج جزو باشد، کلمه پنج حرفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
((حَ س))
دلیری کردن. شجاعت نمودن، شعر رزمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمامی
تصویر حمامی
گرمابه دار، گرمابه بان، حقو قی که به گرمابه دار ده یا قریه دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حماسه
تصویر حماسه
پهلوانی
فرهنگ واژه فارسی سره