با کسی بحکم شدن. (زوزنی). بردن کسی راپیش حاکم به خصومت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به محاکمه شود، در اصطلاح فتیان تداعی و تناکر است در عیب پیش زعیم قوم یا نزد حکمی که دو خصم بدو راضی باشند. (نفایس الفنون علم فتوت)
با کسی بحکم شدن. (زوزنی). بردن کسی راپیش حاکم به خصومت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به محاکمه شود، در اصطلاح فتیان تداعی و تناکر است در عیب پیش زعیم قوم یا نزد حکمی که دو خصم بدو راضی باشند. (نفایس الفنون علم فتوت)
چیزی را به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برچفسانیدن دو چیز با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چسباندن چیزی را به چیز دیگر. (از اقرب الموارد) ، محکمتر کردن تاب ریسمان را. (از اقرب الموارد)
چیزی را به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برچفسانیدن دو چیز با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چسباندن چیزی را به چیز دیگر. (از اقرب الموارد) ، محکمتر کردن تاب ریسمان را. (از اقرب الموارد)
محال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
مِحال. زور آزمودن با هم تا ظاهر شود کدام زورآورتر است، با هم دشمنی نمودن، با هم فریفتن و مکر کردن، به فریب خواستن و جستن کاری را، پایان کاری نگریستن، خصومت کردن. دشمنی نمودن، هلاک کردن. (منتهی الارب). رجوع به محال شود
ستیهیدن و لجاجت کردن. (از ناظم الاطباء). تماحک. (منتهی الارب). با هم ستیهیدن. (آنندراج). لجاجت کردن و دشمنی کردن. مخاصمه و لجاج کردن. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی)
ستیهیدن و لجاجت کردن. (از ناظم الاطباء). تماحک. (منتهی الارب). با هم ستیهیدن. (آنندراج). لجاجت کردن و دشمنی کردن. مخاصمه و لجاج کردن. (از اقرب الموارد). با یکدیگر لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی)
پودینۀ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حماحمه یکی آن. (منتهی الارب). و عامه آنرا حبق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبطی گویند و بعضی بستان افروز را گفته اند. (برهان). از اسفرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبق نبطی غیر بستان افروز است، برگش شبیه ببرگ بستان افروز و از آن بزرگتر وساقش بدستور بسیار قوی و رنگ برگ او مختلف الالوان خوش منظر و در باغها با بستان افروز غرس مینمایند. و مشهور است به لالۀ ختائی و در تبریز بگل عاشقان. در آخراول سرد و خشک و با قوه محلله و رادع و رافع سدۀ دماغ و زکام، و ضماد برگش جهت سوختگی آتش نافع و تخم او مقوی دل و برشتۀ او با روغن گل و آب سرد جهت اسهال مزمن مفید و اکثار او مضر مثانه و مصلحش کندر و قدر شربتش تا دو مثقال، بدلش بستان افروز و روغن او که از آب آن و روغن زیتون بالمناصفه ترتیب داده جوشانیده تا آب سوخته و روغن مانده باشد. محلل و با قوه قابضه و خوردن دو مثقال او جهت ریاح معده و طلای او جهت ریاح اغشیه دماغ نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
پودینۀ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حماحمه یکی آن. (منتهی الارب). و عامه آنرا حَبَق لیمونی خوانند. (اقرب الموارد). و آنرا در شام حبق نبطی گویند و بعضی بستان افروز را گفته اند. (برهان). از اسفرمهاست. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). حبق نبطی غیر بستان افروز است، برگش شبیه ببرگ بستان افروز و از آن بزرگتر وساقش بدستور بسیار قوی و رنگ برگ او مختلف الالوان خوش منظر و در باغها با بستان افروز غرس مینمایند. و مشهور است به لالۀ ختائی و در تبریز بگل عاشقان. در آخراول سرد و خشک و با قوه محلله و رادع و رافع سدۀ دماغ و زکام، و ضماد برگش جهت سوختگی آتش نافع و تخم او مقوی دل و برشتۀ او با روغن گل و آب سرد جهت اسهال مزمن مفید و اکثار او مضر مثانه و مصلحش کندر و قدر شربتش تا دو مثقال، بدلش بستان افروز و روغن او که از آب آن و روغن زیتون بالمناصفه ترتیب داده جوشانیده تا آب سوخته و روغن مانده باشد. محلل و با قوه قابضه و خوردن دو مثقال او جهت ریاح معده و طلای او جهت ریاح اغشیه دماغ نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه های یک شهر قدیم در حومه های آن یافت شود. (قاموس الاعلام)
نام یک قصبه و اسکله ای است در ساحل شرقی تونس و 3000 تن نفوس دارد. روغن زیتون و گندم از این محل صادر میشود. یک سور گرداگرد وی را فراگرفته در بیرون سور باغها و بستانهای دلگشا و باصفا دارد ونیز بناهای عالی در آن مشاهده میگردد و خرابه های یک شهر قدیم در حومه های آن یافت شود. (قاموس الاعلام)
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
محاکمه در فارسی داد رسی، داد خواهی با کسی نزد حاکم برای رفع خصومت رفتن بدادگاه رفتن و اقامه دعوی کردن، عمل حاکم یا قاضی در طی یک مرافعه دادرسی جمع محاکمات. توضیح محاکمه دادرسی و رسیدگی دادگاه است بدعوی و ادله طرفین بمنظور اتخاذ تصمیم قضائی درباره مورد نزاع. شروع دادرسی از زمانیست که تشریفات اداری پرونده در دفتر دادگاه تکمیل شده باشد، دادرسی یا محاکمه طبق قوانین آیین دادرسی دو قسم است: دادرسی اختصاری و دادرسی عادی. دادرسی در دادگاههای بخش اختصاری و دادرسی در دادگاههای شهرستان عادی است بجز در مواردی که قانون استثنا کرده
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)
مماحضت در فارسی: یکرنگی، یگانگی اخلاص ورزیدن، دوستی یگانگی مقابل مماذقت: (... تا ببرکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی تعسر از کار گشوده شود) (مرزبان نامه. . 1317 ص 135)