جدول جو
جدول جو

معنی حلیم - جستجوی لغت در جدول جو

حلیم
(پسرانه)
بردبار، شکیبا، از نامهای خداوند
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
فرهنگ نامهای ایرانی
حلیم
خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
فرهنگ فارسی عمید
حلیم
بردبار، شکیبا
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
فرهنگ فارسی عمید
حلیم
(حَ)
نامی از نامهای خدای تعالی
لغت نامه دهخدا
حلیم
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
فرهنگ لغت هوشیار
حلیم
((حَ))
بردبار، جمع احلام
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
فرهنگ فارسی معین
حلیم
بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور
متضاد: ناشکیبا، ناصبور، پیه، چربی، هریسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیم
تصویر کلیم
(پسرانه)
هم سخن، سخنگو، لقب موسی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علیم
تصویر علیم
(پسرانه)
دانا، آگاه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
(پسرانه)
سالم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، نام چندتن از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
(دخترانه)
مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا، نام دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حکیم
تصویر حکیم
(پسرانه)
دانا به علوم مختلف
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ مَ)
دختر حارث بن ابوشمر است. درباره او مثلی است مشهور در عرب که گویند: مایوم حلیمه بسّر. و اصل آن اینست که پدر او حارث لشکری بجنگ منذر بن ماءالسماء می فرستاد حلیمه ظرفی (تغاری) پر از عطر بیاورد و همه را خوشبو و معطر گردانید. (منتهی الارب). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بیخ حماض بری است. بشیرازی بیخ رستنی باشد که آنرا حماض البقر و حماض البری گویند و به فارسی ترشینک خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
یوم حلیمه، روزی است تاریخی از روزهای مشهور عرب بین ملک شام و سلطان حیره. رجوع به مجمع الامثال میدانی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بردباری کردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (آنندراج). بردبار گردانیدن کسی را و فرمودن کسی را به حلم کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط). بردبار گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد) ، به حلم منسوب کردن کسی را. (آنندراج) ، تحلیم بعیر، دور کردن کنه از شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحلیم جلد، جدا کردن کنه از پوست. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلم و بردباری: و این غایت حلیمی باشد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلیم، منسوب به حلیمه. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
ستبر، کلفت، ضخیم، گنده، هنگفت
فرهنگ لغت هوشیار
زینت زیور پیرایه، جمع حلی و حلی. یا حلیه انسانی. هیات ظاهری انسان و رنگ چهره وی
فرهنگ لغت هوشیار
دانا، داننده، خردمند، استوار، راست کار، سزاوار، و نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلام
تصویر حلام
بره تو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیم
تصویر الیم
درد آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریم
تصویر حریم
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیم
تصویر حزیم
مرد دانا و هوشیار در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
شوی، زوج، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
سر قلیان، قلیان. گیاهی از رده پیوسته گلبرگان که خود تیره جدا گانه ای را شبیه به تیره زیتونیان تشکیل میدهد و آن در مرداب میروید و دارای گلهای تنها و چهار قسمتی است ابو قرنین شاه بلوط آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
زن بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیم
تصویر تحلیم
بردباری نمودن، به حلم منسوب کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمو
تصویر حلیمو
ترشینک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
((حَ مِ))
زن بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجیم
تصویر حجیم
گنجا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حکیم
تصویر حکیم
فرزانه
فرهنگ واژه فارسی سره