خلوت ها، فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی ها، تنها ماندن با معشوق، جاهای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالکان از مردم برای تزکیه نفس، جمع واژۀ خلوت
خلوت ها، فاقد ازدحام و شلوغی مثلاً شهر خلوت، تنهایی ها، تنها ماندن با معشوق، جاهای فاقد ازدحام و شلوغی، در تصوف دوری گزیدن سالکان از مردم برای تزکیه نفس، جمعِ واژۀ خلوت
حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی. بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی. اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز. سعدی. - حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن: از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو. مولوی. این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. - حلاوت یافتن، شیرین گردیدن: چو خواهی که گویی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی. ، خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. (منتهی الارب). و به این دو معنی از باب ’سمع’ آید و از باب ’نصر’ به معنی شیرین گردیدن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیر و منفعت رسیدن. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
حلاوه. شیرین گردیدن. شیرین شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. فرخی. بیازمای چو شاهان حلاوت و تلخی حلاوت لب معشوق و تلخی بکماز. سوزنی. اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار بعمر خود نکنی یاد پارسایی باز. سعدی. - حلاوت داشتن، شیرینی داشتن. شیرین بودن: از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو. مولوی. این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور. سعدی. - حلاوت یافتن، شیرین گردیدن: چو خواهی که گویی نفس در نفس حلاوت نیابی ز گفتار کس. سعدی. ، خوش آمدن بچشم. خوش فرودآمدن در دل. (منتهی الارب). و به این دو معنی از باب ’سمع’ آید و از باب ’نصر’ به معنی شیرین گردیدن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخیر و منفعت رسیدن. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح صوفیه) حلاوت نزد صوفیه ظهور انوار را گویند که از راه مشاهده حاصل آید مجرد از ماده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
جمع واژۀ فلاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیابانها. (یادداشت مؤلف) : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟ سعدی. رجوع به فلاه شود
جَمعِ واژۀ فلاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیابانها. (یادداشت مؤلف) : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟ سعدی. رجوع به فلاه شود
شهریست (به عراق) بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه که یکی از ملوک آن سرزمین بوده نام گذاری شده است. و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس آمده است: طول حلوان 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 34 درجه است. ابوزید گوید: حلوان شهر معموری است که در سرزمین عراق پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سرمن رأی شهری به آبادانی و بزرگی آن نیست. این شهر کوهستانی است و گاه برف در آن ریزش میکند. انار و انجیر آن معروف است. در اطراف آن چند چشمه از آبهای معدنی کبریتی است که برای معالجه برخی از امراض مفیداست. حلوان در سال 19 هجری قمری یا 16 هجری قمری به دست مسلمین فتح شد. قعقاع بن عمرو تمیمی درباره آن اشعاری دارد. دو درخت خرمای معروف و چسبیده بهم دارد که شعرا را درباره آن اشعار و خلفای عباسی را داستانهاست. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
شهریست (به عراق) بسیارنعمت ورودی اندر میان وی همی گذرد و از وی انجیر خیزد که خشک کنند و بهمه جای ببرند. (از معجم البلدان). شهری بوده است بزرگ و پرنعمت در عراق در انتهای حدود شهربغداد و نزدیک بکوهستانهای آن و گویند به نام حلوان بن عمران بن حاف بن قضاعه که یکی از ملوک آن سرزمین بوده نام گذاری شده است. و در کتاب ملحمه منسوب به بطلمیوس آمده است: طول حلوان 71 درجه و 45 دقیقه و عرض آن 34 درجه است. ابوزید گوید: حلوان شهر معموری است که در سرزمین عراق پس از کوفه و بصره و واسط و بغداد و سرمن رأی شهری به آبادانی و بزرگی آن نیست. این شهر کوهستانی است و گاه برف در آن ریزش میکند. انار و انجیر آن معروف است. در اطراف آن چند چشمه از آبهای معدنی کبریتی است که برای معالجه برخی از امراض مفیداست. حلوان در سال 19 هجری قمری یا 16 هجری قمری به دست مسلمین فتح شد. قعقاع بن عمرو تمیمی درباره آن اشعاری دارد. دو درخت خرمای معروف و چسبیده بهم دارد که شعرا را درباره آن اشعار و خلفای عباسی را داستانهاست. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است. این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بواسطه خشکسالیها اغلب اهالی کوچ کرده اند. ساکنین فعلی بی چیزند و بوسیلۀ هیزم کنی و تهیۀ ذغال زندگی می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در شمال باختری بخش واقعو از 11 آبادی تشکیل میشود. مجموع جمعیت آن 1140 تن است. این دهستان در جلگه قرار دارد. و هوای آن گرم و سوزان و بواسطه خشکسالیها اغلب اهالی کوچ کرده اند. ساکنین فعلی بی چیزند و بوسیلۀ هیزم کنی و تهیۀ ذغال زندگی می نمایند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
مرکز دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 15 هزارگزی باختر گرمی و در مسیر شوسۀ گرمی اردبیل واقع است. جلگه، دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 309 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مرکز دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 15 هزارگزی باختر گرمی و در مسیر شوسۀ گرمی اردبیل واقع است. جلگه، دشت، گرمسیر. سکنۀ آن 309 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)