جدول جو
جدول جو

معنی حلواء - جستجوی لغت در جدول جو

حلواء
نوعی از شیرینی، شکرینه بر غول آردینه افروشه ویلانج خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند، شیرینی، جمع حلاوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
کنیز بی شرم و جنجالی، جمع حلیف، هم سوگندان همراهان جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوان
تصویر حلوان
عطا و مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
گیاهی مانند نی با شاخه های باریک و برگ های دراز و نازک که از شاخه های آن حصیر و پرده های حصیری می بافتند، دوخ، دخ، روخ
فرهنگ فارسی عمید
شور جوانی، سرکشی، از اندازه گذشتن از حد گذشتن، گذشتن جوانی، اول جوانی و سرعت آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوان
تصویر حلوان
((حُ))
عطا، پاداش، مژدگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
((حَ))
گیاهی که از آن حصیر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلواء
تصویر غلواء
((غُ))
از حد درگذشتن، گذشتن جوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلوا
تصویر حلوا
شیرینی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند: شیرینی، جمع حلاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوا
تصویر حلوا
خوراکی که با آرد گندم یا آرد برنج، روغن، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود، کنایه از شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
درفش، پرچمک پرچم کوچک، پیشوا، گند چند گردان از سپاه، درفش رایت علم بیرق اختر، خلیفه التماس ایشان مبذول داشت و تشریف ولوا فرستاد، ایالت استان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوا
تصویر حلوا
((حَ))
خوراکی که به وسیله آرد و روغن و شکر و مواد دیگر تهیه کنند
حلوای کسی را خوردن: کنایه از شاهد مرگ او بودن (عمر فراتر از شخص مورد نظر داشتن)
حلوا حلوا کردن: کنایه از عزیز و گرامی داشتن (معمولا اقرار آمیز)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لواء
تصویر لواء
((لِ))
پرچم، بیرق، جمع الویه
فرهنگ فارسی معین