جدول جو
جدول جو

معنی حلمی - جستجوی لغت در جدول جو

حلمی
(حِ)
یکی از شعرای ایران و از اهالی اردبیل بود که پس از مدتی سیاحت در اصفهان اقامت گزید. او راست:
نخواهم سایه افتد بر زمین از نخل بالایش
که پندارم ز پاافتاده ای افتاد بر پایش.
(از قاموس الاعلام)
یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان است. او راست:
بارها گفتم بخود کز دل غمش بیرون کنم
دل نمی خواهد که باشد بی غم او چون کنم.
(از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامی
تصویر حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمی
تصویر سلمی
(دخترانه)
سلما
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
(پسرانه)
بردبار، شکیبا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان، حمایت کننده
گروه هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام بن نوح
شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی، شامل زبان هایی مانند بربری و مصری کهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
بردبار، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلبی
تصویر حلبی
ورقۀ نازک فلزی که از ترکیب روی و آهن ساخته می شود، کنایه از حلب، تهیه شده در حلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
خوراکی که از گندم و گوشت پختۀ له شده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
قطعی، واجب، لازم، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلقی
تصویر حلقی
گلویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمی
تصویر ملمی
خلر
فرهنگ لغت هوشیار
گوشتی گوشتین لمتر منسوب به لحم گوشتی گوشتین. یا استسقای لحمی. آماسی است که پلکها و اطراف خصیتین و صورت و تن سفید و املس گردد، نوعی یاقوت و آن از لحاظ جودت دون ارجوانی است. یا فتق لحمی. توموری است که در نسج بیضه پدیدآید. توضیح در منتهی الارب در شرح فتق چنین آمده: بیماریی است که در پوست خایه پیدا گردد بانحلال پرده و کوفتگی و شکافتگی در آن و در آمدن جسم غریب که پیش از شکاف محصور بود دروی و در دنباله آن افزوده شده: این جسم اگر پیه است فتق ثربی گویند و اگر امعا است معوی و اگر ریح ریحی و اگر آب مائی واگر مادء غلیظ لحمی با توجه بانکه منظور از ماده غلیظ میتواند خود نسج بیضه باشد بنابر این منظور تومور نسج بیضه است
فرهنگ لغت هوشیار
نایی نایگونه، کلکی، نوشته منسوب به قلم، نوشته محرر، باریک مانند قلم نازک: بینی قلمی آدمی قلمی است. دستی که نان را ستاند... انگشتهای کشیده و قلمی داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشیک منسوب به علم دانشی: کار علمی
فرهنگ لغت هوشیار
نام تازی برای زنان، نام زنی دلستان، دلستان منسوبه به سلم نردبانی. یا برهان سلمی. برهانی که جهت اثبات تناهی ابعاد اقامه کرده اند از این قرار: زاویه منفرجه ای فرض شود که دو ضلعظن بی نهایت امتداد یابد و هر اندازه که دو ضلع آن امتداد یابد به همان اندازه هم به فواصل میان دو ضلع افزوده میشود و در نتیجه هر گاه امتداد دو ضلع بی نهایت باشد آخرین فاصله آن دو از یکدیگر نیز بی نهایت خواهد بود در صورتی که محصور بین دو حاصر است که عبارت از دو ضلع باشد و محصور بودن با غیر متناهی بودن آن منافات دارد یعنی محال است که امری که محصور بین حاصرین میباشد نیز غیر متناهی باشد زیرا معنی غیر متناهی بودن این است که حد و حصری نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلمی
تصویر تلمی
گندمگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلمه
تصویر حلمه
شنگار از گیاهان، کنه، نوک پستان، پوستخورک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
بردبار، خویشتن دار و نامی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی که از آن الواح و صفحه ها کنند و از آن سماور و آفتابه و سینی و سطل ارزانقیمت بسازند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حمل، قضیه ایست که حکم بوقوع و لا وقوع نیست در آن مشروط بشرط و مقید بقیدی نباشد: (مردم جانورست) یا (مردم جانور نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسمی
تصویر حسمی
پرموی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامی
تصویر حامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
بایسته اواریک قطعی یقینی: (وقوع این حادثه حتمی است)، بایسته ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوی
تصویر حلوی
شیرینی دوست افروشه خور منسوب به حلواء خورنده حلوا شیرینی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامی
تصویر حامی
نگهبانی کننده، حمایت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلبی
تصویر حلبی
((حَ لَ))
منسوب به حلب، ورقه آهنی که روی آن را با قلع اندود کنند تا در مقابل رطوبت محفوظ ماند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلیم
تصویر حلیم
((حَ))
بردبار، جمع احلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
((حَ))
قطعی، یقینی، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمی
تصویر قلمی
((قَ لَ))
منسوب به قلم، نوشته، محرر، لاغر، نازک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
رخ دادنی، سد درسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علمی
تصویر علمی
دانشوارانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتمی
تصویر حتمی
Inevitable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حامی
تصویر حامی
Sponsor, Proponent, Protector, Supporter, Supportive
دیکشنری فارسی به انگلیسی