جدول جو
جدول جو

معنی حلمات - جستجوی لغت در جدول جو

حلمات
(حَ لَ)
جمع واژۀ حلمه. (منتهی الارب) (از مهذب الاسماء). رجوع به حلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
ظلمت، در باور قدما جایی در انتهای زمین که محل چشمۀ آب حیات است، برای مثال شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات / به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات (سعدی - ۱۸۳) ، قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی (حافظ - ۹۷۴)
ظلمات ثلاث: کنایه از سه تاریکی که حضرت یونس به آن مبتلا شد مثلاً تاریکی شب، تاریکی شکم ماهی و تاریکی قعر دریا، در تصوف کدورت طبعی، هوای نفسانی و خاصیت حیوانی، کنایه از سه تاریکی که جنین در آن قرار دارد مثلاً تاریکی مشیمه، تاریکی رحم و تاریکی شکم مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمات
تصویر حمات
حامی ها، پشتیبان ها، حمایت کننده ها، اولاد حام بن نوح، جمع واژۀ حامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
حرمت ها، احترام ها، عزّت ها، حرام بودن ها، جمع واژۀ حرمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملمات
تصویر ملمات
سختی ها و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِمْ ما)
جمع واژۀ ملمّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوازل دهر. جمع واژۀ ملمه. (از ذیل اقرب الموارد). سختیها و بلایا: شکر بعد معالجه کل مغلق من الغمرات و مدافعه کل مولم من الملمات. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 298).
و قاک اﷲ نائبه اللیالی
و صانک من ملمات الزمان.
رشیدالدین وطواط (از حدائق السحر).
ازمزاحمت صادر و وارد و قصاد و زوار و تزاحم مهمات و تراکم ملمات... به جان آمده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). در حوادث مهمات و عوارض ملمات کار ترا به کفایت او بازگذارم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 47). رجوع به ملمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
جمع واژۀ کلمه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کلمه. کلمه ها. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتارها. سخنان. (فرهنگ فارسی معین) : در استماع کلمات فرستادگان مبالغ تحامل ایشان را تحمل فرماید. (المعجم چ دانشگاه ص 16، از فرهنگ فارسی معین).
- کلمات الهیه، در اصطلاح تصوف، کلیۀ موجودات، زیراآنها کلمات و مظاهر حقند و از وجود او سخن گویند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سید جعفر سجادی) (فرهنگ فارسی معین).
- کلمات تامات، در اصطلاح تصوف مراد جواهر عقلیه اند که آنها را حروف عالیه نامیده اند، از آن جهت که از نفس رحمانی صادر می شوند و جواهر جسمیه را مرکبات اسمیه و فعلیه نامیده اند و عوارض اجسام را اعراب کلمات می دانند، و مجموع آنها را مراتب نفس رحمانی می نامند. بالجمله مراتب نزولی وجود را ازاعلی به ادنی فیض و وجود منبسط و نفس رحمانی خوانده اند که همه کلمات حق می باشند و حکایت از ذات ازلیۀ او می کنند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سید جعفر سجادی) : بحق اسماء حسنای او و علامتهای بزرگ او و کلمات تامات او... (تاریخ بیهقی ص 316).
- کلمات قصار، سخنان کوتاه لفظ مأثور که از پیغمبر و یا از ائمه نقل می شود: کلمات قصار حضرت علی (ع)
لغت نامه دهخدا
(ظُ لُ / ظُ لَ)
جمع واژۀ ظلمت، قسمتی از زمین به شمال که به عقیدۀ قدما بدانجا دائماً شب باشد و آب حیوان بدانجاست و به زمین آن گوهرها پراکنده است و اسکندر و خضر به طلب آب حیات بدانجا شدند و خضر آب زندگی بخورد و زندۀ جاوید ماند: هر گوهر که ذوالقرنین قلم او از ظلمات دوات بیرون کشید درّی بود در واسطۀ قلادۀ روزگار. (ترجمه تاریخ یمینی).
شنیده ای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیات.
سعدی (گلستان).
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی.
حافظ.
بنا بر نوشته های مورخین یونانی و پس از تصحیح آن موافق اطلاعات جغرافیائی کنونی، ظاهراً داستان به ظلمات رفتن اسکندر چنین است که وی از سیستان به طرف گودزره و رخّج رفته، بعد به طرف شمال افغانستان، که در همسایگی باختر بوده، متوجه گشته و از کوههای مملکت گذشته، تا به باختر درآید. در موقع صعود به کوهها، قشون اسکندر به برف و یخ بسیار برخورده و عده کثیری از سپاهیانش تلف شدند. تاریکی هم از مه بوده که مانع میشده سپاهیان یکدیگر را ببینند. احتمال قوی میرود که سرداران اسکندر برای جلب توجه مردمان قدری هم در توصیف این راه و عبور از کوهها مبالغه کرده اند و این اغراقگوئی در کتب مورخین قرون بعد انعکاس یافته و سرچشمۀ روایات راجع به رفتن اسکندر پسر فیلیپ به قطب و ظلمات گردیده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1690 شود، ظلمات بحر در بیت ذیل خاقانی کنایه از شب است:
صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
کز ظلمات بحر جست آینۀ سکندری.
خاقانی.
و تحقیق فوق ازآنندراج است
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ)
جمع واژۀ حجمه
لغت نامه دهخدا
(حُ رُ)
جمع واژۀ حرمت. (ترجمان عادل بن علی).
- حرمات اﷲ، آنچه واجب است قیام به آن و حرام است تفریط در آن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومه، به معنی معظم آب دریا و غیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حومه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جمع واژۀ حلبه. (منتهی الارب). رجوع به حلبه شود
لغت نامه دهخدا
مئآت الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا) (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
جمع واژۀ حمله. رجوع به حمله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جمع واژۀ حلقه. (منتهی الارب). رجوع به حلقه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیم. (منتهی الارب) (دهار) : علماء حلماء ابرار و اتقیاء. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حلوه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حلوه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حامی. رجوع به حماه و حامی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلمیات
تصویر حلمیات
کنه ساران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمات
تصویر حمات
جمع حامی پشتیبانان نگهدارندگان نگهبانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمات
تصویر حرمات
جمع حرمه، گرامش ها، آبروها، ناشکستنی ها جمع حرمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقات
تصویر حلقات
جمع حلقه، زرفین ها چمبرها جمع حلقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملات
تصویر حملات
جمع حمله، تاخت ها تازها جمع حلمه تاختنها تاختها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
جمع ظلمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمات
تصویر کلمات
کلمه ها، سخنان، گفتارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملمات
تصویر ملمات
جمع ملمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمات
تصویر کلمات
((کَ لَ))
جمع کلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
((حَ مَ))
جمع حمله، تاخت ها، تاختن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
((ظُ لَ یا لُ))
جمع ظلمت، تاریکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلمات
تصویر ظلمات
تاریکی، گمراهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلمات
تصویر کلمات
واژه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حملات
تصویر حملات
آفندها
فرهنگ واژه فارسی سره
تاریکی ها، تیرگی ها
متضاد: روشنایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظلمات، دلیل غم است اگر بیند در دیاری ظلمات ظاهر شد، دلیل که در آن دیار اندوه ظاهر گردد. جابر مغربی
اگر به خواب بیند که در ظلمات بود، ناگاه به روشنی آمد، دلیل که راه دین بر وی گشاده شود. محمد بن سیرین
دیدن ظلمات در خواب بر پنج وجه است. اول: فکر. دوم: تحیر. سوم: فروبستن کارها. چهارم: بدعت. پنجم: ظلالت.
اگر به خواب بیند که از ظلمات بیرون آمده و باز در ظلمات رفت، دلیل گمراهی است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
مکانی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی