جمع واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
جَمعِ واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
حلف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
حَلَف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
شاعره ای معاصر خلفای عباسی. ابن الندیم در الفهرست گوید: شاعره ای قلیل الشعر است - انتهی. و او را با ابونواس ماجرائی چند است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 295 س 6 و عقدالفرید ج 7 ص 71 و 73 و 74 و عیون الاخبار ج 4 ص 24 س 8 و الموشح مرزبانی ص 292 شود
شاعره ای معاصر خلفای عباسی. ابن الندیم در الفهرست گوید: شاعره ای قلیل الشعر است - انتهی. و او را با ابونواس ماجرائی چند است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 295 س 6 و عقدالفرید ج 7 ص 71 و 73 و 74 و عیون الاخبار ج 4 ص 24 س 8 و الموشح مرزبانی ص 292 شود
ج خلیفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جانشین. قائم مقام: بزرگان امیران، خلفاء... نیامده است که امیران خراسان مال صلاه بیعتی بازخواستند. (تاریخ بیهقی). ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. (کلیله و دمنه) ، جانشینان پیغمبر و مشهور به این لقب خلفای راشدین و خلفای اموی و خلفای عباسی اند: چنان خواندم نیز دراخبار خلفاء که یکی از دبیران می گوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد در روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی). حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفاء هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. (تاریخ بیهقی). چون خلفا گنج فشانی کنی تاج دهی تخت ستانی کنی. نظامی. - خلفأاﷲ، نفوس کامله. (حکمت الاشراق ص 197)
ج ِخلیفه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). جانشین. قائم مقام: بزرگان امیران، خلفاء... نیامده است که امیران خراسان مال صلاه بیعتی بازخواستند. (تاریخ بیهقی). ذکر این کتاب بر اسماع آن خلفاء می گذشت. (کلیله و دمنه) ، جانشینان پیغمبر و مشهور به این لقب خلفای راشدین و خلفای اموی و خلفای عباسی اند: چنان خواندم نیز دراخبار خلفاء که یکی از دبیران می گوید که بوالوزیر دیوان صداق و نفقه بمن داد در روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی). حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفاء هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. (تاریخ بیهقی). چون خلفا گنج فشانی کنی تاج دهی تخت ستانی کنی. نظامی. - خلفأاﷲ، نفوس کامله. (حکمت الاشراق ص 197)
مؤنث اغلف. (اقرب الموارد). رجوع به اغلف شود، زمین چراناکرده که در آن گیاه ریزه و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قوس غلفاء، کمان درغلاف کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) : سیف اغلف و قوس غلفاء، ای فی غلاف، و کذلک کل شی ٔ فی غلاف. (اقرب الموارد) ، سنه غلفاء، سال ارزان و فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
مؤنث اَغلَف. (اقرب الموارد). رجوع به اغلف شود، زمین چراناکرده که در آن گیاه ریزه و کلان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قوس غلفاء، کمان درغلاف کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) : سیف اغلف و قوس غلفاء، ای فی غلاف، و کذلک کل شی ٔ فی غلاف. (اقرب الموارد) ، سنه غلفاء، سال ارزان و فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لقب معدی کرب بن حارث، بدان جهت که او نخستین به مسک موی را غالیه کرده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کتاب التاج ص 208 و البیان و التبیین ج 3 ص 231 و رجوع به معدی کرب شود لقب سلمه، عموی أمرؤ القیس بن حجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لقب معدی کرب بن حارث، بدان جهت که او نخستین به مسک موی را غالیه کرده است. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کتاب التاج ص 208 و البیان و التبیین ج 3 ص 231 و رجوع به معدی کرب شود لقب سلمه، عموی أمرؤ القیس بن حجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)