جدول جو
جدول جو

معنی حلساء - جستجوی لغت در جدول جو

حلساء
(حَ)
مؤنث احلس. هرچیزی که رنگ آن میان سیاهی و سرخی باشد. (اقرب الموارد). گوسفند سیاه و سرخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
گیاهی مانند نی با شاخه های باریک و برگ های دراز و نازک که از شاخه های آن حصیر و پرده های حصیری می بافتند، دوخ، دخ، روخ
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
کعبه بدان جهت که سنگ آن سپید مایل بسیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حسا. آبهائی است مر بنی فزره را که میان زبده و نخل واقع است و آنجای را ’ذوحساء’ خوانند. (معجم البلدان). و رجوع به عیون الاخبار ابن قتیبه ج 4 ص 88 س 13 و به أحساء شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حسی. ثعلب گوید: حساء آب اندک است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
مؤنث احل. زن لاغر سرین و ران و مبتلا بدرد سرین و زانو، ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املس، یعنی تابان و نرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، می آسان در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). می که به نرمی و آسانی در گلو فرورود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر ترش که در شیر خالص آمیزند تا دفزک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنه ملساء، سال بدون گیاه. ج، امالس. امالیس. (از اقرب الموارد) ، قوس ملساء، کمانی که در آن شکافی نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تأنیث اطلس. ج، طلس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. ج، خلس. یقال: امراه خلساء
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقۀ بسیارخوار، ناقۀ سخت جان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شتران که نگذارند حوض و چراگاه را
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احمس. زن درشت در دین و دلاور در جنگ. (اقرب الموارد). ج، حمس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنه حمساء، سال سخت و شدید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کنیز بی شرم بسیار فریاد. ج، حلف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیم. (منتهی الارب) (دهار) : علماء حلماء ابرار و اتقیاء. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نوعی از طعام و میوۀ شیرین. (منتهی الارب). رجوع به حلوا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شوربا. حسا. رجوع به حسا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلساء
تصویر جلساء
همنشینان، جمع جلیس، همنشینان جمع جلیس همنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساء
تصویر حساء
نوشاک، شوربا
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از شیرینی، شکرینه بر غول آردینه افروشه ویلانج خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند، شیرینی، جمع حلاوی
فرهنگ لغت هوشیار
کنیز بی شرم و جنجالی، جمع حلیف، هم سوگندان همراهان جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
((حَ))
گیاهی که از آن حصیر سازند
فرهنگ فارسی معین