جدول جو
جدول جو

معنی حلس - جستجوی لغت در جدول جو

حلس
(حِ)
حلس. پلاس. (دهار). گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر برذعه نهند و در خانه زیر فرش های فاخره افکنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). نمدزین. (دستوراللغه). ج، احلاس، حلوس، حلسه، تیر چهارم قمار و آن چهار بخش دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، عهد و میثاق. (اقرب الموارد). پیمان. حلف، مهتر قوم. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ مردم. (از اقرب الموارد) ، هوحلس بیته، یعنی نمیگذارد خانه را. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه نشین. ج، احلاس: فکونوا احلاس بیوتکم. (تاریخ بیهقی ص 56) (آنندراج).
- ام حلس، ماده خر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حلس
گلیم ستبر، خانه نشین، مهتر بزرگ، همتای
تصویری از حلس
تصویر حلس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ سَم م)
آزناک. (منتهی الارب). به معنی حلس است یعنی حریص و میم و برای تأکید و تقویت معنی بدان اضافه شده است: لیس بفضل حلس حلسم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرخ مائل به سیاهی. (منتهی الارب). چیزی سیاه سرخ.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طواف کردن و گرد برآمدن، مقیم شدن به مکانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
آن که حلس پوشاند شتر را و حلس گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر بردعه نهند. (آنندراج). کسی که باگلیم می پوشاند پشت شتر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، باران پیوسته بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بارانی که با قطره های کوچک مداوم و پیوسته ببارد. (ناظم الاطباء) ، مفلس و کسی که دارای افلاس باشد. ج، محالیس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). یقال محلس مفلس. (تاج العروس) ، فقیر. (محیط المحیط). رجوع به احلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سیر بی فتور: سیر محلس، رفتن بی فتور و خلل. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احلس. هرچیزی که رنگ آن میان سیاهی و سرخی باشد. (اقرب الموارد). گوسفند سیاه و سرخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلبس
تصویر حلبس
شیر، دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلط
تصویر حلط
غضب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلج
تصویر حلج
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلت
تصویر حلت
ستردن موی سر تراشیدن، پرداخت وام، تازیانه زدن، ریخ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلی
تصویر حلی
زیور و زینت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلب
تصویر حلب
شیر دوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوس
تصویر حوس
بی باک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو، حلقوم، مجرای غذا در بیخ دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حله
تصویر حله
ضعف، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلو
تصویر حلو
لذیذ، شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
شتافتن، سرعت برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن برگمان گفتن، گمان بردن، فراست، ظن بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمس
تصویر حمس
آواز، صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسل
تصویر حسل
بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس
تصویر حبس
بازداشتن، بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرس
تصویر حرس
نگهبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاس
تصویر حاس
حس کننده، دریابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلس
تصویر جلس
همنشین نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلس
تصویر دلس
ظلمت، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس
تصویر حبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدس
تصویر حدس
گاس، گمان، گمانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره